سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
افراد ناشناس به جان کارتنخوابهای پارک حقانی افتادند
شهرخبر: كارتنخوابها گفتند مردها فریاد كشیدهاند و فحشهای ركیك دادهاند. كارتنخوابها گفتند مردها آنهایی را كه خواب بودند با لگد از خواب پراندند و آنهایی را كه بیدار بودند تاراندند. كارتنخوابها گفتند مردها پیتهای بنزین به دست داشتند و وسایل كارتنخوابها را كپه میكردند و بنزین میریختند و كبریت میزدند و كپسول گاز فندك داخل آتش میانداختند...
به سمت شرق پارك حقانی (دروازهغار) كه بروی، در فاصلهای كه حتی نمای ساختمانهای همسایه پارك به سختی دیده میشود، بوی تلخ و غلیظ چوب و پلاستیك سوخته میآید. یاشار ٩ ساله كه در پارك چای میفروشد، صبح، دود آتش را از پنجره كلاس مدرسهشان دیده. مدرسه یاشار دو كوچه بالاتر از پارك حقانی است. از كپههای وسایل سوخته و نسوخته هنوز دود بلند میشود. وسط كپهها پر از تكههای نیمه و درسته آجر است. روی سنگفرش پارك، كف استخر خالی پارك، وسط چمنها، همه جا میشود نشانه هجوم صبح را دید؛ هجومی كه مامور نیروی انتظامی را هم غافلگیر كرد. ٣٠٠ الی ٤٠٠ زن و مرد كارتنخواب پارك حقانی كه حالا همه وسایلشان را در شعله نفرت و خشم گروهی ناشناس از دست دادهاند هنوز مبهوت و گنگند. هنوز خمارند و گرسنه. هنوز از هر غریبه و آشنا میپرسند «چرا ما؟ مگر ما انسان نیستیم؟»
اسماعیل دو پتو داشت و دو پلوور. سرش را كه به صدای فریادها بلند كرد دید مردان چوب به دست با مشتهای گرهكرده و صورتهای برافروخته به سمت او و هاجر میآیند. فقط فرصت كرد هاجر را از خواب بپراند و هر دو از چادر بپرند بیرون.
«چادر، پتو، دو تكه لباس، كمی خوراكی، هر چه داشتیم آتش زدند. امشب خدا به دادمان برسد از سرما.»
كف استخر خالی، نشانههای سوختگی بیشتر است. صبح، حداقل ٤٠ چادر كف استخر بوده كه همه را آتش زدهاند. هر كسی یك حرفی میزند. هر كسی یك حدسی میزند. رسول چای نباتش را هم میزند و میگوید: «كار اهالی محل نبود خانم. والله كار اهالی محل نبود. بیا با هم برویم به هر خانهای اطراف پارك میخواهی سرك بكش. اگر اینجا خانهای پیدا كردی كه معتاد نداشته باشد و موادفروش نداشته باشد و مواد نداشته باشد اسمم را عوض میكنم. اكثر اهالی این محل نانشان را از همین كارتنخوابها در میآورند. آنوقت بیایند وسایل آنها را آتش بزنند؟»
مامور درجهدار نیروی انتظامی در پارك راه میرود. او هم تعجب كرده كه چرا كارتنخوابها؟
«ما هم دلمان برای كارتنخوابها میسوزد. آدمهای بیپناهند. اما اگر كارتنخوابی جرم است نیروی انتظامی مسوول جمعآوری این جرم نیست. باید یك راه اساسی پیدا شود. یك سوله درست كنند همه بروند آنجا كه اینطور هم آزار نبینند.»
شرقیترین ضلع پارك، مردها تتمه سرمایهشان را بساط كردهاند. از كل بساط یك نفر فقط یك چراغقوه جان بهدربرده. از كل بساط یك نفر فقط دو شلوار مردانه جان بهدربرده. از كل بساط یك نفر فقط یك جفت كفش و یك سهراهی برق جان بهدربرده. آنهایی كه بساطشان سالم مانده، صبح توی پارك نبودند. آنهایی كه همه بساطشان در آتش سوخته روی نیمكتهای پارك نشستهاند و خیره ماندهاند كه امشب و فرداشب و روزهای بعد و بعدتر چه كنند با جیبهای خالی كه حتی جواب یك تكه نان نسیه را هم نمیدهد...
مصطفی دستش را به ورم روی پیشانی و زخم كنار چشمش میكشد.
«زدند. با چوب زدند چون گفتم مگر ما آدم نیستیم؟ تمام بساطم را هم ریختند توی آتش.»
مصطفی تعداد لباسهای تنش را میشمارد. یك كاپشن، یك پلوور، یك جلیقه پشمی، یك پیراهن. كل لباسی كه برای مصطفی مانده، كل چیزی كه برای مصطفی مانده همینهاست. ابراهیم هم، خودش مانده با یك كاپشن كه به تن داشته و دندان هایش از سرما به هم میخورد. كفش هایش را هم انداختند توی آتش و دمپاییهای لنگه به لنگه به پا دارد. «حتی نگذاشتند یك تكه وسیلهمان را برداریم. اگر میخواستیم چیزیبرداریم با چوب محكم میكوبیدند روی دستمان.»
كارتنخوابها كه دلشان به همان پتوهای اهدایی آن گروه نیكوكاری خوش بود كه چهارشنبهشبها میآیند و برای كارتنخوابها غذا میپزند، نمیدانند از امشب با این سرما چه كنند. روشن كردن آتش در پارك حقانی ممنوع است. روشن كردن پیكنیكی ممنوع است. روشن كردن شمع ممنوع است. پتوها تنها راه زنده ماندن بود. تنها راه یخ نزدن. داخل كپههای سوخته فقط پشم شیشههای پتوها باقی مانده است.
«آدم به خاك سیاه بنشیند یعنی این. ما را به خاك سیاه نشاندند. ما را، كارتنخواب را...»
حمید رفته بود نان بخرد. وقتی برگشت دید گونی وسایلش و پتوی آبی رنگش را آتش زدهاند.
« سه هفته قبل یك تعداد بچه مدرسهای آمدند و داد میزدند بروید... دو هفته قبل چند نفر پلاكارد به دست آمدند و لگد میزدند و روی پلاكاردشان نوشته بودند اینجا جای خواب و كارتنخواب نیست. هفته قبل هم آن بچههایی كه برایمان غذا میآورند را تهدید كرده بودند كه آنها را هم میزنند. از سه شب قبل هم مامور آمد و با احترام گفت برویم وسطهای پارك. برویم داخل استخر خالی كه از بیرون معلوم نباشیم. ما هم رفتیم داخل استخر. امروز صبح چوببهدستهایی كه آمدند، بعد از اینكه وسایلمان را آتش زدند فریاد میكشیدند و میگفتند امشب خودتان را هم آتش میزنیم...»
زمین پارك از باران نیمهشب گل آب شده. كارتنخوابها مچاله شدهاند كنار درختها و نیمكتها و كنج دیوارها. چشمشان حاشیه غربی پارك را میپاید. از همان جا بود صبح كه مهاجمهای چوب به دست آمدند...222
ویدیو مرتبط :
تروریست ها در سوریه به جان هم افتادند