سرگرمی
2 دقیقه پیش | دانلود بازی اندرویداندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفنهای همراه و تبلتها عرضه مینماید و ... |
2 دقیقه پیش | بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legendsآخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ... |
گشتزنی در وبلاگهای مادرانی که فرزندی را بهسرپرستی قبول کردهاند
روزنامه شهروند/ برای نوشتن گزارشی درباره فرزندپذیری و فرزندخواندگی مشغول جستوجو کردن در سایتهای مختلف هستیم تا اطلاعاتی درباره این موضوع پیدا کنیم. اطلاعاتی درباره قانونهای فرزندپذیری و مراجعی که مسئول رسیدگی به این موضوع هستند اما لابهلای جستوجوها و جمعآوری اطلاعات به وبلاگهایی برمیخوریم که کم نیستند و بیشتر از هر اطلاعاتی جلب توجه میکنند. اصولا دنیای وبلاگها، دنیای عجیبی است. پر است از آدمهایی که اتفاقات زندگیشان را با غریبهها در میان میگذارند. آدمهایی که تجربههای متفاوتی داشتند اما هرگز یکمحرم برای شنیدن حرفهای پیدا نکردهاند یا ترجیح میدهند بخشهای مهم زندگیشان را دراختیار دیگران بگذارند تا آنها هم از تجربیاتشان استفاده کنند. حالا در کنار انواع و اقسام وبلاگها، نوشتههایی هستند که از تجربه فرزندخواندگی نوشتهاند. خانوادهها و بهخصوص مادرها درباره روزهایی نوشتهاند که فرزند نداشتهاند و بعد از تحمل سختیهای فراوان بچهای را به فرزندی قبول کردهاند. آنها از تجربیات برخورد با کودکی گفتهاند که آن را بهدنیا نیاوردهاند اما حالا او را با دنیا هم عوض نمیکنند. دلنوشتههای عاشقانه درباره حس مادری و حتی گفتن مشکلات و کمک خواستن از کسانی که چنین تجربههایی داشتند بخش مهمی از این وبلاگهاست. تجربههایی که خواندنی هستند و بیواسطه از مشکلات و همچنین تجربههای شیرین فرزندخواندگی میگویند. در کنار مطالب دیگر این پرونده، بد نبود تا نوشتههای این مادران هم بازنشر شود. نوشتههایی که ما را با دنیای تازهای روبهرو میکند.
دخترم به ما شباهتی ندارد اما مهم نیست
وجهمشترک مادرانی که در وبلاگهایشان درباره موضوع فرزندخواندگی نوشتهاند، مسأله پنهان کردن موضوع فرزندپذیری از اقوام است. اکثر آنها در نوشتههایشان توضیح دادند که دوست و آشنا و حتی فامیل درجهیک نمیدانند که آنها بچهای را از شیرخوارگاه به خانه آوردهاند تا بزرگ کنند. ساغر یکی از مادرهایی است که حالا یک دختر سه ساله دارد. او در وبلاگش نوشته: «من قضیهرو از خیلیها مخفی کردم و همین کارمو راحتتر کرده. میدونم که اگه میگفتم هم، همه تشویقم میکردند و بهم کمک میکردند، اما چون نمیخواستم حتی یهنگاه معنیدار از سر ترحم یا کنجکاوی به جگرگوشهام بشه، نگفتم. البته شرایط هم جوری بود که تونستم این کارو بکنم. خداروشکر که این اتفاق افتاد چون من آدم خیلی حساسی هستم و خودخوری زیاد میکنم.» ساغر در جای دیگری از وبلاگ هم نوشته: «راستش من چون دخترمرو وقتی یک هفته داشت گرفتم برخلاف خیلیهای دیگه هیچ تصمیم خودآگاهی درمورد چهرهاش نگرفتم. با اینکه خود بهزیستی و شیرخوارگاه هم معمولا سعی میکنند بچهای به خانواده بدهند که شباهت ظاهری با اونا داشتهباشه که کار هم بچه هم خانواده راحتتر بشه، اما خب میدونید که بچه یک هفتهای حتی چشماشو به زور باز میکنه و قیافهش اصلا معلوم نیست چهجوری میشه. این ماجرا اول یهکم سخت بود چون خصوصیات ظاهری من و پدرش خیلی مشخصه و تقریبا هرکسی میتونست حدس بزنه که بچه ما چه شکلی خواهد شد! این قضیه یکم اوایل برام سخت بود. چون کسی جریانرو نمیدونست، اما دیگه برام هیچ اهمیتی نداره. من فکر میکنم خدا خوب برنامهها رو ردیف میکنه و میچینه. خدایا ازت ممنونم و امیدوارم تو هم از من راضی باشی چراکه به خونه سوتوکور ما و به زندگی که به باریکی تار مو شده بود رونق دوباره دادی»
بچهها کمکم عادت میکنند که اینجا شیرخوارگاه نیست
وبلاگ دیگری هم هست به اسم «مادرانی مثل من» که نویسنده درباره دخترش غزل نوشته و تمام زوجهایی که بچهدار نمیشوند را به فرزندپذیری تشویق کرده. او نوشته: «کسانی که وضعیتی مثل ما دارند میدونند که آسون به دستش نیاوردیم. میدونند که توی این مدت چی به ما گذشت. اما من بهتون میگم که اگر ١٠سال دیگه هم همینطور میگذشت بازم ارزش داشتن غزلرو داره. مادرهایی که خدا نخواسته که بچهایرو از خودتون داشتهباشید، از من بشنوید. و باور کنید، بچه شما اونی نیست که توی شکمتون بزرگ میشه و به دنیا میاد. بچه شما اونیکه شما به دنیا برش میگردونید. بهش زندگی میدین و در قلبتون اونرو بزرگ میکنید. من تنها مادری هستم که غزل میشناسه. من اونو به دنیا نیاوردم اما به دنیا برش گردوندم. حالا دیگه وقتی اسمشرو صدا میکنم بهم میخنده. طول کشید تا دخترم فراموش کنه که نباید از «هیش» گفتن مامانش بترسه چون اینجا شیرخوارگاه نیست. یا یاد بگیره که من از روی وظیفه بغلش نمیکنم بلکه از روی عشقه. اما دخترم داره کمکم اونروزهارو فراموش میکنه. من برعکس خیلی از مادرها عاشق شنیدن گریه دخترمم. چون میدونم برای من گریه میکنه. دلش برای من و آغوشم تنگ شده. وقتی ازش میپرسن مامی کو با نگاه براقش دنبال من میگرده. وقتی میترسه خودشو میکشه توی بغل من. من مادرشم. برای غزل مهم نیست من بهدنیا آوردمش یا نه. برای من هم مهم نیست. وقتی میریم خرید و همه به دختر خوشگل من نگاه میکنند دیگه یادم نمیاد کی و کجا من و غزل بهم رسیدیم. چون ما برای همه یک مادر و دختر خوشحالیم. شک نکنین که این کار درسته. داشتن این نعمترو از خودتون و همسرتون و خانوادههاتون به خاطر یکسری پسزمینه غلط دریغ نکنید که این کار اشتباه محضه!
بچهدار نمیشدیم و مردم زخم زبان میزدند
فهیمه یکی دیگر از کسانی است که وبلاگی راهانداخته و درباره روزهای سختی مینویسد که فرزندی نداشته و بالاخره با همه تلاشهایش موفق شده تا پسری را به فرزندی قبول کند. او در بخشی از نوشتههایش گفته: «بعد از بالا و پایینهای زیادی که داشتیم و دوا درمونهای متعدد بالاخره فهمیدیم که بچهدار شدن ممکن نیست. برای همین با همسرم یک تصمیم جدی گرفتیم و برای فرزندپذیری اقدام کردیم. حالا از امتحانهای خدا که بگذریم، دوباره باید ثابت میکردیم لایق نگهداری کودکی هستیم. چقدر اذیت و امتحانمون کردند. از دادگاه و کلانتری و انگشتنگاری و پزشکقانونی بگیر تا برسه به شورای فرزندخواندگی و دوباره انتظاری طولانی که هر لحظه به سختی یکسال میگذشت. بعضی آدمها متاسفانه فکر میکنند چون خدا از زن و مردی بچهای خلق نکرده، حتما اونها لیاقت و صلاحیت نداشتند که خدا پدر و مادرشون نکرده و شروع میکنند به تفتیش و جستوجو از نظر روان و اخلاق. ولی مگر صلاحیت اخلاقی پدر و مادرها را کسی براشون تعیین میکنه؟ چندبار رفتیم مشاوره روانشناسی؟ یادم میاد روانشناس اینقدر از ما سوال و کنکاش کرد و از زندگی و کودکی ما سوال کرد که به دوران جنینی رسیدم. چقدر هر بار دلشکستهتر از قبل به خونه برمیگشتیم و با خودمون زمزمه میکردیم این دیگه آخریشه. سختیش داره تموم میشه و بالاخره خدا به دل شکستمون نگاه کرد. روزی رسید که فرشته را در آغوش ما قرار داد. خواستم بگم ما همه دلی پردرد داریم که سرش باز بشه دریای اشکرو جاری میکنه. از این سختیها که بگذریم باید از سختیها و قشنگیهای مادرشدن بگم تا اونایی که با عشق قدم توی این راه میذارن امیدوار بشن که صبرشون بیحاصل نیست و اونایی که هنوز دلشون قرص نشده از کاری که میخوان بکنند با آگاهی برن جلو که این مسیر هم سختی داره و هم لذت. الان دیگه بعد از گذشت یکسال و نیم وقتی به بوی بدن من عادت کرده ذوق میکنم. توی خواب دنبالم میگرده خودشو میچسبونه به من دنیارو بهم میدن. وای که چقدر این لحظهها شیرینه.
مادربودن صرفا یک حس غریزی نیست
«لطفا چندبار پابهپای چند مادر خوانده مراحل اداری رو طی کنید تا متوجه بشین ما جنس نمیخریم. اما در عین حال ما فرد خیری هم نیستیم. ما فقط دوست داریم مادر باشیم. یک مادر عادی. ما عاشق بچههامون هستیم. مادری الزاما یک حس غریزی نیست که صرفا با تولد بچه رخ بده. اگر انسان باشید، حس عشقورزی و محبت را طبیعتا دارید. فقط کافیه زن باشی و پر از احساس محبت و شور زندگی و اراده کنی که یک انسان دیگهرو لبریز از عشق کنی.» این نوشته کوتاه را در یک وبلاگ دیگر پیدا میکنیم. روی صحبت مادری که فرزندی را به سرپرستی گرفته با کسانی است نگاه خوبی درباره فرزندپذیری ندارند و در مقابل این کار مقاومت میکنند. یک مادر که بچهای را به دنیا نیاورده اما حالا کودکی که بزرگ میکند همه زندگیاش شده است، با زبان ساده آن را در وبلاگش نوشته و با همین چند جمله دیگران را به این کار دعوت میکند.
منبع: روزنامه شهروند
ویدیو مرتبط :
سگی که بچه گربه هارو به فرزندی قبول کرده