حکایت/ غلام نمازگزار


حکایت/ غلام نمازگزارخراسان/ غلامی از ارباب خود اجازه خواست در مسجد رود و نماز بگزارد. ارباب به او اجازه داد. غلام صبح برای نماز به مسجد رفت اما ارباب هر چه صبر کرد او بیرون نیامد. عاقبت وی را صدا کرد که چرا بیرون نمی آیی؟ غلام گفت: او نمی گذارد. ارباب با تعجب گفت: او کیست؟ غلام جواب داد: او همان کسی است که تو را بیرون نگاه داشته و به مسجد راه نمی دهد.

منبع: مثنوی معنوی


منبع: خراسان


ویدیو مرتبط :
جفتی همراه با غلام زارعی معروف به( غلام سیا)