سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت هجدهم


قصه شب/ دزیره- قسمت هجدهمآخرین خبر/ در این شب های بهاری می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.


قسمت قبل

تالیران ابروی خود را بالا کشید . خندید :
- جمهوری ما تعداد زیادی مرد سیاستمدار ندارد . آقای بناپارت ، ما تا آنجا که قدرت داریم سعی می کنیم مردان برجسته را به سفارت خانه ها بفرستیم ، خود شما در مورد ایتالیا به ما کمک کردید ، این طور نیست ؟
ژوزف بناپارت در نظر تالیران که مسئول وزارت خارجه است فقط جانشین سیاستمدار بود نه سیاستمدار . صدای تو دماغی باراس شنیده شد که می گفت :
- بعلاوه این برنادوت یکی از قابل ترین مردانی است که در اختیار ماست . آیا شما موافق نیستید ژنرال بناپارت ؟ راستی به خاطرم آمد ، وقتی شما در ایتالیا به واحد های تازه نفس احتیاج مبرمی داشتید ، از طرف وزارت جنگ به برنادوت دستور داده شد با بهترین هنگ ها ی ارتش رن Rhine به کمک شما بیاید . این مرد با یک لشگر کامل در بدترین موقع زمستان ، کوهستان آلپ را ده ساعته طی کرد . شش ساعت بالارفتن و چهارساعت پایین آمدن . اگر درست به خاطر داشته باشم در نامه ای شما درباره ی او نوشتید ، بسیار از او اظهار رضایت کردید و با غرور و تکبر از او خوشنود بودید .
ژوزف صحبت او را قطع کرد .
- بدون شک او ژنرال برجسته ای است ، ولی دیپلمات ؟ سیاستمدار؟
تالیران متفکرانه جواب داد :
- معتقدیم که عمل او و برافراشتن پرچم جمهوری فرانسه در وین بسیار مناسب بوده است . چرا سفارت فرانسه در هنگامی که سایر سفارتخانه ها پرچم خود را بر افراشته اند پرچم نداشته باشد ؟ پس از این توهین ، پس از این عمل که حقوق مملکتی ما را پایمال نمود ، ژنرال برنادوت فورا با اعتراض وین را ترک کرد و تصور می کنم قبل از ورود ژنرال برنادوت عذرخواهی حکومت اطریش به پاریس برسد .
تالیران به ناخن های دست بسیار باریک و ظریفش نگریست و به صحبت ادامه داد :
- به هر حال مرد بهتر و شایسته تری نداریم که به وین بفرستیم .
لبخند نامحسوسی در چهره تیره رنگ و کمی مبهوت باراس ظاهر گردید و گفت :
- برنادوت مرد عاقبت اندیش و از نظر سیاسی پیش بین و دوراندیش نیز می باشد .
باراس عینک خود را پایین آورده و به ناپلئون نگریست . لب های ناپلئون منقبض گردید و آن شریان کوچک روی شقیقه راستش به شدت میزد . باراس به صحبت خود ادامه داد :
- او همچنین یک جمهوریخواه معتقد است که مصمم می باشد دشمنان جمهوری فرانسه را چه در داخل و چه در خارج کشور نابود سازد .
حس حسادت ژوزف نسبت به سفیر فرانسه در اطریش چنان تحریک شده بود که قدرت خودداری را از دست داد و گفت :
- و شغل جدید او ؟
مجددا عینک باراس در زیر نور چراغ می درخشید و به صحبت ادامه داد :
- جمهوری به مردان قابل اعتماد نیازمند است و می توانم تصور نمایم چرا مردی که حرفه نظامی را از سربازی ساده شروع نموده ، از اعتماد ارتش نسبت به خود لذت می برد . این شخص اعتماد دولت را نیز به خود جلب کرده است و کاملا طبیعی خواهد بود اگر ...
فوشه رئیس پلیس با دماغ نوک تیزش گفت :
- وزیر جنگ آینده باشد .
باراس عینک خود را جابجا کرد و با حرص و ولع شدیدی به پیراهن نازک ابریشمی ترز تالیین خیره شد . خدای من ، ترز تالیین زیبا فقط با یک پیراهن ابریشمی نازک در مهمانی ناپلئون حضور یافته بود . باراس درحالی که با سنگینی و طمانینه از جای برمی خاست گفت :
- ترز قشنگ ما ....
ترز از برخاستن باراس جلوگیری کرد و گفت :
- خواهش میکنم بنشینید .... بفرمایید .... به به ! پهلوان ایتالیا هم اینجاست ، ژنرال بناپارت و ژوزفین چه زیبا به نظر می رسند ، چه می شنوم ؟ راستی ژنرال این اوژن کوچک را به نام آجودان خود به سرزمین اهرام می برید ؟ میتوانم اوورار را به شما معرفی کنم ؟ این همان شخصی است که ارتش شما را در ایتالیا با ده هزار جفت کفش تدارک دید . اوورار " مرد قوی فرانسه " شخصا اینجاست ، با او آشنا شوید .
مرد کوتاه قدی در مقابل ناپلئون تعظیم کرد و تقریبا روی زمین خم شد . الیزا آهسته به من گفت :
- اوورار آخرین رفیق و معشوق ترز است و کنتراتچی ارتش می باشد . ترز تا این اواخر با باراس بود و محض خاطر ژوزفین از او صرف نظر کرد . اکنون باراس پیرمرد دختران پانزده ساله را ترجیح می دهد . او مرد وقیحی است ، گمان می کنم موهایش را رنگ می کند. هیچ کس در این سن موی به این سیاهی ندارد .
ناگهان متوجه شدم که دیگر قادر نیستم حتی یک دقیقه بیشتر در اتاق بمانم ، عرق کرده بودم ، فورا برخاستم و با عجله به طرف در رفتم و به جستجوی آینه پرداختم تا صورتم را پودر بزنم . سرسرا تقریبا تاریک بود به شمعدانی که با شعله لرزان در مقابل آینه قرار داشت نزدیک شدم ولی ناگهان با تعجب به عقب رفتم . دیدم دو نفر که یکدیگر را در آغوش داشتند با دیدن من با سرعت از هم جدا شدند . با بی میلی گفتم :
- اوه ، معذرت می خواهم .
آن صورت سفید قشنگ آهسته به نور نزدیک شد . ژوزفین درحالی که زلف های کوتاه بچه گانه اش را مرتب می کرد گفت :
- چرا ؟ مگر چه شده ؟ ... ممکن است آقای شارل هیپولت را به شما معرفی نمایم ؟... شارل این خانم خواهر زن برادر شوهر من ژوزف است . من با خواهر مادموازل دزیره جاری هستم و با این ترتیب با یکدیگر نسبت داریم . این طور نیست مادموازل دزیره ؟
مردی که بیش از بیست و پنج سال نداشت در مقابل من خم شد . ژوزفین گفت :
این آقای شارل هیپولت یکی از جوان ترین و موفق ترین ... راستی شارل چکارمی کنی ؟... بله یکی از بهترین کنتراتچی های ارتش است .
ژوزفین آهسته خندید و ظاهرا تمام این صحنه را مسخره می دانست سپس به گفته ی خود افزود :
- مادموازل دزیره یکی از حریفان قدیمی من است .
- حریف فاتح یا شکست خورده ؟
وقتی برای جواب باقی نبود صدای مهمیزی به گوش رسید و ناپلئون فریاد کرد :
- ژوزفین ... ژوزفین کجا مخفی شده ای ....؟ مهمانان ما در انتظار شما هستند .
- آینه و میزی را که در مونت بلو به من هدیه کردید به مادموازل دزیره و آقای شارل نشان می دادم .
ژوزفین بدون کوچک ترین اضطراب و نگرانی بازوی ناپلئون را گرفت و به طرف شارل هدایت کرد .
- می خواهم یکی از جوان ترین کنتراتچی های ارتش را بشناسید . و حالا آقای شارل شما ممکن است آرزو های قلبی خود را بگویید ... و می توانید با ناجی ایتالیا دست بدهید .
خنده ی ژوزفین بسیار دلفریب بود و اضطراب و خشم ناپلئون را برطرف کرد . ناپلئون به طرف من برگشت و گفت :
- شما می خواستید با من صحبت کنید ؟
ژوزفین دست خود را روی بازوی شارل گذارده و گفت :
- همراه من بیایید .... باید از مهمانان خود پذیرایی نمایم .
من و او در مقابل یکدیگر در زیر نور لرزان شمع ایستادیم در کیف دستی خود به جستجو پرداختم . ناپلئون جلو آینه رفت و خود را نگریست . در زیر نور رنگ پریده ی شمع سایه های عیمقی روی چشمان او دیده می شد . و گونه های کوچک او فرو رفته بود . با خشونت سوال کرد:
- تو شنیدی باراس چه گفت ؟
چنان در افکار خود غوطه ور بود که بدون توجه مرا " تو " خطاب کرد و "تو" همان کلمه ای را که در دوران دوستی و عاشقی به کار می رود به زبان آورد .
- بله شنیدم ولی چیزی نفهمیدم ، چیزی از سیاست نمی فهمم .
نگاه کردن در آینه را ادامه داد :
- دشمنان داخلی جمهوری فرانسه ، چه لغت زیبایی ! منظور او من بودم زیرا کاملا می فهمد که امروز می توانم ....
ساکت شد و سایه لرزان را در آینه نگریست ، لب زیرین خود را جوید و گفت :
- ما ژنرال ها جمهوری را نجات دادیم و ما ژنرال ها آن را برپا نگه داشتیم و ممکن است ناگهان تصمیم بگیریم که حکومت خود را به وجود بیاوریم . پادشاه فرانسه را در کمال بی رحمی گردن زدند و پس از مرگ او تاج سلطنتی فرانسه مورد اهانت و بی احترامی قرار گرفته و مانند چیز بی ارزشی به "گنداب رو " افتاده ، باید یک نفر خم شود و آن را بردارد .
چنان صحبت می کرد که گویی در خواب است . باز هم تصور کردم که در کنار نرده ی باغ منزلمان هستم . اول ترسیدم ، و سپس برای اینکه بر ترسو وحشت خود چیره شوم خنده بچه گانه ای کردم . با خشونت به طرف من برگشت و گفت :
- من به مصر می روم . بگذار رهبران جمهوری به منازعه خود با احزاب سیاسی ادامه دهند و فرانسه محتضر و خفقان گرفته را در مقابل اسکناس های بی ارزش به کنتراتچی ها بفروشند .
- معذرت می خواهم ژنرال اگر صحبت شما را قطع می کنم . نام خانمی را برای شما نوشته ام ، خواهشمندم دستور بدهید از او نگهداری شود .
ورقه کاغذ را ازدست من گرفت و به شمعدان نزدیک شد .
- ماری مونیه ....؟ کیست ....؟
- زنی که با ژنرال دوفو می زیسته ، مادر طفل اوست . به ژنرال دوفو قول داده ام که از آنها سرپرستی خواهد شد .
ناپلئون دستش را پایین آورد و با صدای نرم و ملایمی گفت :
- راستی متاثر شدم .... با ژنرال دوفو نامزد بودید ؟
می خواستم فریاد بکشم و برای اولین و آخرین مرتبه به او بگویم که از این کمدی بی مزه متنفرم . با خش&am


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت هجدهم