سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت نوزدهم


قصه شب/ دزیره- قسمت نوزدهمآخرین خبر/ در این شب های بهاری می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.

قسمت قبل

به طرف سایرین برگشت و به صحبت خود ادامه داد :
- ولی از شما .... خانم ها و آقایان سوال می کنم چه باید بکنم ؟
هیچ کس نمی دانست که آیا او مسخره می کند و یا منظور خاصی دارد همه ناراحت و ساکت بودند .
- ژنرال تصور می کنم هنوز آن خانم مناسب و شایسته را پیدا نکرده اید .
- بله خانم ... من آن زن شایسته را پیدا کردم ولی به سادگی از دستم فرار کرد و ناپدید شد . و حالا....
شانه هایش را به طور مسخره و با ژست مضحک بالا انداخت و به من نگریست . تمام صورتش خنده بود . کریستین از موضوع صحبت بسیار لذت می برد و به طور کلی آن را غیر عادی نمی دانست . زیرا در بالاخانه قهوه خانه سنت ماکزیم فراوان به گفتگوها و داستان های عاشقانه ی جوانان دهقان مست گوش کرده بود . کریستین با فریادی از شعف و شادی گفت :
- و حالا شما باید او را پیدا کنید و از او درخواست ازدواج بنمایید .
برنادوت با لحنی جدی گفت :
-خانم گفته ی شما کاملا صحیح است باید از او درخواست ازدواج بنمایم .
با این گفته تقریبا از جای خود پرید و صندلی خود را عقب زد و با ژوزف شروع به صحبت کرد :
- آقای ژوزف بناپارت افتخار دارم که درخواست ازدواج خواهر زن شما مادموازل دزیره کلاری را بنمایم .
در کمال سکوت و آرامش نشست و به صورت ژوزف نگاه می کرد .
سکوت مرگباری درفضای اتاق حکمفرما بود و فقط صدای تیک تاک ساعت شنیده می شد . اطمینان دارم همه مدعوین صدای ضربان و تپش قلب مرا نیز می شنیدند . با ناامیدی به رومیزی سفید می نگریستم . صدای ژوزف را که سوال کرد شنیدم .
- ژنرال من کاملا نمی فهمم آیا پیشنهاد شما جدی است ؟
- کاملا جدی است .
باز هم سکوت خسته کننده ، ژوزفین گفت :
- گمان می کنم باید به دزیره وقت بدهید تا درباره ی این افتخاری که نصیب او می شود قدری فکرکند .
- خانم بناپارت به او وقت داده ام .
صدای ژولی که از شدت تهییج می لرزید شنیده شد :
- ولی شما اولین مرتبه است که او را دیده اید .
سرم را بلند کردم و گفتم :
- ژنرال بسیار خوشحال و مسرور خواهم شد که با شما ازدواج کنم .
آیا این صدای من بود ؟ یک نفر با تعجب و وحشت از جای خود پرید ، یک صندلی از عقب به زمین افتاد . قیافه های وحشتزده برایم قابل تحمل نبود . نمی دانم چگونه از اتاق غذاخوری خارج شدم . فقط خود را در اتاق و روی تخت خوابم گریان دیدم .
سپس در اتاق باز شد و ژولی وارد گردید ، مرا تنگ در آغوش گرفت و گفت :
- اگر نمی خواهی ازدواج نکن عزیزم .... ساکت باش گریه نکن .... گریه نکن .
درحالی که از شدت گریه به زحمت می توانستم صحبت نمایم گفتم :
- اما نمی توانم گریه نکنم . نمی توانم ... آن قدر خوشحالم که باید گریه کنم .
سپس صورتم را در آب سرد شستم و با عجله صورتم را پودر زدم ، وقتی مجددا وارد سالن پذیرایی شدم ژنرال برنادوت فورا گفت :
- باز هم که گریه کردید مادموازل دزیره !!!!
ژنرال برنادوت در کنار ژوزفین روی یک نیمکت چرمی کوچک نشسته بود به محض ورودم ژوزفین برخاست و گفت :
- دزیره باید کنار ژان باتیست بنشیند .
در کنار برنادوت نشستم و همه برای رفع اضطراب خود با عجله شروع به صحبت کردند . ژوزف شامپانی را که سر میز غذا ننوشیده بودم آورد و ژولی به هرکدام ما یک بشقاب کوچک داد و گفت :
- دسر را فراموش کردیم .
به این ترتیب مشغول صرف توت فرنگی با کرم شدیم ، توت فرنگی در آن لحظات اضطراب و وحشت کمک شایانی به ما کرد . پس از آن برنادوت که کوچکترین اضطراب و نگرانی نداشت و بلکه بسیار خوشحال بود در نهایت ادب از ژولی سوال کرد :
- خانم اگر درخواست نمایم که با مادموازل دزیره کمی گردش کنیم مخالفت خواهید کرد ؟
ژولی سر خود را با موافقت تکان داد و گفت :
- البته خیر ژنرال عزیز ، چه وقت ؟ فردا بعد از ظهر ...؟
- خیر هم اکنون .
-ولی هوا کاملا تاریک شده .
ژولی کاملا وحشت زده بود زیرا برای یک دختر جوان مناسب و شایسته به نظر نمی رسد که با یک مرد غریبه در هنگام شب به گردش برود . با تصمیم راسخ برخاستم و گفتم :
- فقط یک گردش کوتاه ، زود باز می گردیم .
با این حرف با عجله از اتاق خارج شدم به طوری که برنادوت به زحمت توانست از دیگران خداحافظی نماید .
درشکه او در خارج منزل ایستاده ، سقف آن باز بود . ما در میان عطر بهار نارنج و شب نیمه تاریک بهاری حرکت کردیم . ولی هرچه به مرکز شهر نزدیکتر می شدیم نور چراغ ها آن قدر زیاد می شد که ما قادر نبودیم ستارگان زیبای آسمان را ببینیم . تا آن موقع حتی یک کلمه بین ما رد و بدل نشده بود . وقتی به کنار رودخانه سن رسیدیم برنادوت درشکه چی را صدا کرد . درشکه ایستاد . برنادودت گفت :
- این پل رودخانه سن است .
در کنار هم به وسط پل رفتیم در آنجا با هم به نرده پل تکیه کردیم و به نورچراغ های پاریس که در آب رودخانه سن می رقصیدند نگریستم . پس از مدتی سکوت ، برنادوت گفت :
-من چند مرتبه به خانه ی کوچک باک مراجعه کردم و سراغ شما را گرفتم ولی کسی جواب صحیحی به من نداد .
سرم را حرکت داده گفتم :
- چون می دانستند که من مخفیانه به پاریس آمده بودم جواب مناسبی به شما ندادند .
وقتی مجددا سوار درشکه شدیم او بازویش را دور شانه ام حلقه کرد. سرم با سردوشی او در یک سطح قرار داشت . برنادوت گفت :
- شما گفتید که برای من خیلی کوچک و کوتاه هستید این طور نیست ؟
- بله ولی حالا کوتاه تر شده ام زیرا آن وقت کفش پاشنه بلند داشتم . هرچند شاید اهمیتی ندارد .
- چه چیز اهمیتی ندارد ؟
- کوتاه بودن من .
- خیر بالعکس بهتر است .
- چرا ؟
-زیرا شما را همان طور و هر آنچه هستید دوست دارم .
هنگام مراجعت به خانه بازوانش را دور شانه ام حلقه کرده بود . گردنم را روی شانه ی او فشار می دادم و سردوشی های طلایی او صورتم را خراش می داند . آهسته گفتم :
- این چیزهای درخشان که روی شانه شما است بسیار اذیتم می کند .
آهسته خندید و گفت :
- می دانم که شما تاب تحمل ژنرال ها را ندارید .
ناگهان به خاطر آوردم که این پنجمین ژنرال بوده است که از من درخواست ازدواج نموده اند . ناپلئون ، ژنو ، مارمون ، دوفو ، این افکار وحشتناک را از خود دور کردم و به فشار دادن صورتم به روی سردوشی ژنرالی به نام برنادوت ادامه دادم .
وقتی وارد منزل شدیم مهمانان رفته بودند . ژوزف به ما خوش آمد گفت و سپس رو به ژنرال کرده و گفت :
ژنرال امیدوارم شمارا بیش از این ببینیم .
من شروع به صحبت کردم :
- هر روز این طور نیست .
لحظه ای سکوت کرده و برای اولین مرتبه گفتم :
- هر روز اینطور نیست ژان باتیست .
برنادوت به ژوزف گفت :
- ما تصمیم گرفته ایم که اگر شما موافقت کنید هرچه زود تر عروسی کنیم .
اگرچه ما هنوز در مورد عروسیمان بحثی نکرده بودیم ولی میل داشتم که زود و خیلی زودتر با او عروسی کنم .
- فردا صبح به جستجوی یک خانه ی کوچک قشنگ خواهم پرداخت . به محض اینکه منزلی را که مطابق میل دزیره باشد یافتم عروسی خواهیم کرد.
یک ملودی نشاط انگیز از ماورای ابرها مانند نوای آسمانی در خاطرم طنین انداخت و به قلبم راه یافت «قسمتی از حقوقم را سالها پس انداز کرده ام و می توانم خانه ی کوچکی برای شما و کودک بخرم ».
شنیدم که ژولی گفت :
- شب بخیر ژنرال برنادوت ، امشب به مادرم خواهم نوشت .
ژوزف گغت :
- شب بخیر باجناق عزیز ، برادرم ناپلئون از این خبر بسیار مسرور خواهد شد .
به محض اینکه ژولی و ژوزف و من تنها شدیم ژوزف گفت :
- هیچ نمی فهمم ، گیج و مبهوت هستم ، برنادوت مردی نیست که با عجله تصمیم بگیرد .
- برنادوت برای دزیره خیلی پیر نیست ؟ لااقل ....
- سی و پنج ساله است ....
ژوزف به ژولی گفت :
- راستی دزیره بگویید بدانم آیا متوجه هستید که با برجسته ترین مردان جمهوری ازدواج می کنید .
- ولی اثاثه زندگی دزیره چه می شود . اگر دزیره تصمیم دارد زود عروسی کند باید درباره وسایل زندگی او فکر کنیم .
ژوزف با اصرار گفت :
- به این برنادوت نباید فرصت داد که بگوید وسایل زندگی خواهر زن بناپارت خوب نیست . چه قدر طول می کشد که همه چیز حاضر شود ؟
ژولی گفت :
-همه چیز را فورا می توان خرید ولی برودردوزی کردن حرف اول نام داماد وقت زیادی می گیرد .
برای اولین مرتبه در این مباحثه روح پرور شرکت کردم :
- وسایل زندگی و جهیزم تکمیل در مارسی حاضر است فقط باید صندوق هارا به اینجا بیاورند . برودردوزی حرف اول نام داماد سالها قبل تمام شده .
ژولی که چشمانش از تعجب باز مانده بود گفت :
- اوه....دزیره راست می گوید .... دزیره حرف بزرگ b،b و باز هم b را روی وسایل زندگی خود برودردوزی کرده است .
با لبخندی به طرف در رفتم . ژوزف زیر لب با سوظن گفت :
- راستی غیر قابل باور است .
ژولی آهسته گفت :
- چقدر خوشحالم .......
خدای مهربان ، من خوشبخت و خوشحالم .... ای درختان زیبا و قشنگ نارنج که در کنار خیابان جلوه گری می کنید و ای گل های سرخ روح پرور قش


ویدیو مرتبط :
قسمت نوزدهم برنامه شب های روشن