نتایج جستجو برای :

داستان واقعی سک30


داستان های واقعی/ می خواهم حلقه ازدواجم را هدیه کنم!


داستان های واقعی/ می خواهم حلقه ازدواجم را هدیه کنم!داستان های واقعی/ می خواهم حلقه ازدواجم را هدیه کنم!جام نیوز/ روزنامه کیهان در صفحه فرهنگ مقاومت خود، خاطراتی از شهدای دفاع مقدس را به چاپ رساند. آنچه پیش رو دارید، یکی از این خاطرات است.یک بار از بلندگوی مسجد محله‌مان صدایی در فضا پیچید که:-«به جبهه کمک کنید.»به حلقه ازدواجم نگاه کردم و فکری از ذهنم گذشت...به او گفتم

داستان های واقعی/ امام تو کجاست؟


داستان های واقعی/ امام تو کجاست؟آزادگان دفاع مقدس/ بازجویی ها بیرون از اردوگاه انجام مى شد که به آن اردوگاه بین القفسین مى گفتند.آن روز، براى بازجویى افسرى از بغداد آمده بود که به خاطر یک سرى از حوادث اردوگاه، ما را تهدید به قتل مى کرد. یادم هست یک بار مرا بردند و سربازى آمد و گلنگدن اسلحه را کشید و حتى آن را از ضامن خارج کرد. بعد به شدت مرا زدند.این برنامه که تمام شد

داستان واقعی یک عشق دیوانه وار هندی


داستان واقعی یک عشق دیوانه وار هندیوبسایت فرادید: پی کِی ماهاناندیا، هنرمند هندی، در یک عصر زمستانی سال 1975 در دهلی با شارلوت وون شِدوین آشنا شد. شدوین از او خواسته بود که پرتره اش را بکشد. - شارلوت و پی کی اولین بار در سال 1975 در دهلی با هم آشنا شدند - به گزارش بی بی سی، آنچه که پس از آن اتفاق افتاد، سفری حماسی با دوچرخه، از هند به اروپا بود که تنها به انگیزۀ عشق صورت گرفت.

داستان های واقعی/ مادرم! لباس‌هایم را به میخ‌های دیوار آویزان کن، چرا که من زنده‌ام!


داستان های واقعی/ مادرم! لباس‌هایم را به میخ‌های دیوار آویزان کن، چرا که من زنده‌ام!داستان های واقعی/ مادرم! لباس‌هایم را به میخ‌های دیوار آویزان کن، چرا که من زنده‌ام!جام نیوز/ «سید شجاع هاشمی علیاء» در سن 15 سالگی ندای امام راحل را لبیک گفت و در عملیات بیت المقدس شرکت نمود. او در 3 خرداد 61 بر اثر ترکش توپ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.33 سال پیش نوجوانی محصل به نام سید شجاع همچون دیگر هم سن و سالان خود با شنیدن درخوا

داستان های واقعی/ به جز نام حضرت ابوالفضل همه چیز را فراموش کرده بود!


داستان های واقعی/ به جز نام حضرت ابوالفضل همه چیز را فراموش کرده بود!جام نیوز/ شهید عباس مجازی در سال 1345 در یک خانواده متدین و مذهبی درشهر امیرکلا دیده به جهان گشود . در عملیات والفجر8 و کربلای 4 حضور فعالی داشت.در کربلای 4 مسئول هدایت تعدادی از نیروها،جهت نزدیک شدن به خط دشمن بود.همچنین مسئولیت فرماندهی گروهان شناسایی اطلاعات و عملیات در محور 2 لشکر 25 کربلا را نیز برعهده داشت.یکی از همرزمانش نقل می کند:

داستان های واقعی/ خاطره ای خواندنی از دکتر عراقی موصل


داستان های واقعی/ خاطره ای خواندنی از دکتر عراقی موصلداستان های واقعی/ خاطره ای خواندنی از دکتر عراقی موصلآزادگان دفاع مقدس/ در اردوگاه ۱۲ برگزاری نماز جماعت ممنوع بود. یکی از روزها در سال ۶۷، پس از غروب آفتاب ما رو به قبله نشسته بودیم تا اذان گفته شود و نماز با آمادگی قبلی اقامه گردد.در آن سکوت فراگیر، هر کس زیر لب ذکر می گفت تا این که صدای دلنشین اذان شنیده شد. یکی از دوستان بود که از

داستان های واقعی/ 2 تومان نذر امامزاده حسین(ع) کرده بودم که شهید شوم


داستان های واقعی/  2 تومان نذر امامزاده حسین(ع) کرده بودم که شهید شومجام نیوز/ شهید «محمد جعفر آشوری» مرداد ماه سال 1342 در شهر قزوین متولد شد. بعد از گرفتن مدرک تحصیلی ابتدایی به حوزه علمیه صالحیه رفت. پس از مدتی از آن گروه بیرون آمد و به عضویت سپاه در آمد.در سپاه یک دوره آموزشی ویژه را گذراند و پس از حضور تاثیرگذارش در جبهه غرب به دفاع از اسلام و مقابله با دشمنان جمهوری اسلامی پرداخت. مدتی بعد

داستان های واقعی/ ساخت مین با استفاده از زودپز!


داستان های واقعی/ ساخت مین با استفاده از زودپز!جام نیوز/ کمبود امکانات انفجاری در غرب، یکی از دوستان را واداشت تا برای ساختن مین و کارگذاری آن در مسیر حرکت دشمن، از زودپز استفاده کند.او این زودپز را پر از دینامیت کرد. درِ آن را محکم بست و با استفاده از خرج و ماسوره مینِ گوشت کوبی که تاخیری است، و بعد از چند دقیقه مسلح و آماده انفجار می شود، آن را آماده کرد.این کار باعث شد بدنه چدنی

داستان های واقعی/ کینه بعثی ها نسبت به بسیجی ها


داستان های واقعی/ کینه بعثی ها نسبت به بسیجی هاداستان های واقعی/ کینه بعثی ها نسبت به بسیجی هاآزادگان دفاع مقدس/ در اسارت وحدت بین اسارت بسیار خوب و رابطه ها صمیمی بود بچه ها همواره مشغول نماز جماعت و قرآن خواندن و یا نماز شب و دعا کردن بودند. ما از وجود روحانیون در میان خود بسیار بهره می بردیم اما اگر عراقی ها می فهمیدند در بین ما روحانی وجود دارد ایشان را از ما جدا می کردند و برخورد بس

داستان های واقعی/ سرداری که سر در بدن نداشت


داستان های واقعی/ سرداری که سر در بدن نداشتاتاق خبر 24/ او هم احساس تکلیف کرده بود.لباس خاکی به تن کرده و راهی جبهه های جنگ شده بود.شب عملیات فتح المبین با گریه می گفت:"یوسف فاطمه(س)! من شرم دارم از روز قیامت که من سربه بدن داشته باشم و تو نه. از تو خجالت میکشم که سرداشته باشم."وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود.قبر را که بازکردند دیدند قبر

داستان های واقعی/ دامادی که کنار عروس نمی نشیند!


داستان های واقعی/ دامادی که کنار عروس نمی نشیند!داستان های واقعی/ دامادی که کنار عروس نمی نشیند!جام نیوز/ در روستای محل زندگی‌مان رسم بر این بود که عروس را تا چند روز روی تختی کنار داماد می‌نشاندند و زنان و دختران روستا به دیدن آنها می‌آمدند.آب، آینه و قرآن را در برابر عروس و داماد گذاشتم. محمد قرآن را گشود و چند آیه‌ای خواند؛ آن وقت عروس را تنها گذاشت و از خانه بیرون رفت.گفتم

داستان های واقعی/ خاطره زیبای مادر شهید «آلفرد گبری»


داستان های واقعی/ خاطره زیبای مادر شهید «آلفرد گبری»عاشورا/ شهید «آلفرد گبری» فرزند ارشد خانواده، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه «نائیری» سپری و تا سال چهارم، در دبیرستان «سوقومونیان» به درس ادامه داد،لیکن سرانجام تصمیم به ترک تحصیل گرفت. پس از آن نزد دایی خود به حرفه باطری سازی مشغول شد. در عین حال ورزشکار بوده و عضو «نهضت سواد آموزی» بود. او دو برادر و یک خواهر داشت. وی بد

داستان های واقعی/ کارگاه مُهرسازی در اسارت


داستان های واقعی/  کارگاه مُهرسازی در اسارتآزادگان دفاع مقدس/خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده احمد جاسمی است:کمبود آب و غذا و نبود ابتدایی ترین وسایل زندگی، کمی جا و مکان، سختگیری های فراوان، توهین به اعتقادات مذه

داستان های واقعی/ فرمانده عراقی که هوای اسرا را داشت!


داستان های واقعی/ فرمانده عراقی که هوای اسرا را داشت!داستان های واقعی/ فرمانده عراقی که هوای اسرا را داشت!آزادگان دفاع مقدس/ ر هنگام اسیر کردن با اسلحه به سر و صورت ما می کوبیدند سپس دست ها و چشم هایمان را بستند، بعد از آن هم کتک کاری مفصلی نمودند و ما را به اردوگاه منتقل کردند.یک شب با دوستان و هم رزمان خود در اردوگاه بودیم و با هم شوخی می کردیم ناگهان یکی از بعثیان آمد و گفت: به خاطر خ

داستان های واقعی/ عبادت بدون شکنجه لطفی ندارد


داستان های واقعی/ عبادت بدون شکنجه لطفی نداردمصاف/ دینداری در شرایطی با ارزش است، اما به نظر من دینداری و انجام فرایض دینی بچه های اسیر ارزشش والاتر از هر ارزش دیگری است؛ چرا که بچه ها با وجود تنبیه و شکنجه، فرایض دینی را انجام می دادند. اگر بدانید بچه ها به چه شکلی دعای کمیل و سایر ادعیه را می خواندند و بجا می آوردند، آن وقت حقیقت پایدار ماندن و دین داشتن را با وجود مصائب و رنجها در می یابید

داستان های واقعی/ عیدی امام زمان(عج) به «بچه های تفحص» در نیمه شعبان!


داستان های واقعی/ عیدی امام زمان(عج) به «بچه های تفحص» در نیمه شعبان!داستان های واقعی/ عیدی امام زمان(عج) به «بچه های تفحص» در نیمه شعبان!جام نیوز/ جنگ تمام شده بود و بسیاری از شهدا جا مانده بودند. دلمان پیش آن ها بود. باید می رفتیم و برمی گرداندیمشان؛ اما منطقه حساس بود و قرارگاه موافقت نمی کرد. بالاخره یک فرصت ده روزی گرفتیم. گذشته از دوری راه، دور و برمان پر از میدان های گسترده مین بود. چند روزی کارمان، جس

داستان‌های واقعی/ خمپاره‌های کمپوتی


داستان‌های واقعی/ خمپاره‌های کمپوتیجام جم/ ما نوعی خمپاره دستی ابداع کرده بودیم؛ به این شکل که دورتادور قوطی کمپوت را به صورت مرتب و موازی سوراخ می کردیم و درون آن خرج قرار می دادیم. در یکی از سوراخ های هم فتیله ای تعبیه می شد.هر زمان که لازم بود، فتیله را روشن و خمپاره دستی را به سوی دشمن پرتاب می کردیم. قوطی با صدایی همچون صدای خمپاره به سمت نیروهای عراقی رفته و منفجر می شد.