گزارشی از زندگینامه ژوزه مورینیو - بخش دوم/ کالبدشکافی یک برنده


بخش دوم زندگینامه سرمربی کنونی چلسی به جذابیت بخش نخست نوشته شده که از زوایای دیگری به بررسی زندگی این مرد موفق می‌پردازد.

به گزارش ایسنا، ژوزه مورینیو یکی از موفق‌ترین مربیان فوتبال جهان است که توانسته به افتخارات شخصی و تیمی زیادی دست یابد. شخصیت و کاریزمای جالب او باعث شده به شخصیت مورد علاقه رسانه‌ها تبدیل شود. در زیر به بخشی از زندگی او می‌پردازیم. بخش نخست این گزارش، هفته گذشته منتشر شد و اکنون بخش دوم آن را می‌خوانید.

«بین سال های 1983 تا سال 1985 ژوزه به عنوان کاپیتان تیم سسیمبرا انتخاب شد تا هدایت تیم را بر عهده بگیرد. وظیفه او در آن موقع صحبت کردن با داور و هدایت بازیکنان خصوصا بازیکنان جوان تیم بود. ژوزه نیز تمایل و استعداد عجیبی به صحبت کردن با داوران داشت و به خوبی آنها را تحت تاثیر خود قرار می داد و از این راه توانست امتیازات خوبی برای تیمش جمع کند. ولی یک تیم بی انگیزه به سبب دریافت نکردن حقوقشان و اعتصاب بازیکنان باعث شد این تلاش های مورینیو نتیجه ندهد و وضعیت این تیم در دسته سوم بهبود پیدا نکند.

آخرین تیم ژوزه در دوران فوتبالی تیم دسته سومی کامیرکو بود که در لیگ محلی ستوبال فعالیت می کرد. مورینیو در این تیم نیز رابطه خوبی با سیار بازیکنان و مربیان داشت. این تیم باشکاهی بود که باعث شد ژوزه در 22 سالگی از استعداد واقعی خود آگاه شود. با وجود این حقیقت که ژوزه حقوقی از این تیم دریافت نمی کرد و تمام هزینه های فوتبالی خود اعم از خرید لباس و کفش را هم پرداخت می کرد، باز هم حاضر بود در این تیم فعالیت کند. ژوزه از رفتن سرباز نزد و خواست هر طور شده در فوتبال باقی بماند. بودن در این تیم و حضور در جشن های باشگاه که از طرف مالک عرب حمایت می شد باعث شد بود تا مورینیو غرق در فوتبال آماتوری شود.

لوئیس فیلیپه یکی از هم تیمی های ژوزه یک بار شوخی تلخی کرد و عنوان کرد ژوزه حاضر بود برای ماندن در این تیم لباس بازیکنان را هم بشورد و هر کاری برای ماندن در این تیم انجام می داد. حتی آماده کردن وان حمام برای مربیان!

ژوزه با اثبات خود در این تیم در روزهای سخت به چهره‌ای محبوب نزد بازیکنان و مسئولان تیم تبدیل شد. البته این همه اتفاقاتی نبود که باعث شد ژوزه به فردی محبوب در این تیم تبدیل شود بلکه ماجرای دیگری هم بود و آن نجات جان یکی از بازیکنان تیم بود. داستان از این قرار بود که ژوزه عادت داشت به عنوان آخرین بازیکن رختکن را ترک می کرد و اغلب در باشگاه حضور داشت. پس از پایان یک جلسه تمرینی وقتی ژوزه در رختکن بود یکی از بازیکنان برای رفتن به خانه به پارکینگ رفت و اتومبیل فیات قدیمی خودش را روشن کرد ولی خودرو آتش گرفت و به دیوار پارکینگ اصابت کرد. درهای خودرو بسته شده بود و بازیکن تیم نیز در ماشین تنها فریاد می زد. ژوزه وقتی صدای این فریادها را شنید بدون اعتنا به آتش به سمت او رفت و دوستش را از ماشین بیرون کشید و نجات داد.

اگر یک جریان باشد که مفهوم تیم بودن را به معنای واقعی نشان دهد همین اتفاق است. یکی برای همه و همه برای یکی.

ژوزه دو سال در این تیم فعالیت کرد و در سال 1987 دوران فوتبالی خود را در این تیم به پایان برد. آن هم در سن 24 سالگی یعنی سنی که خیلی از فوتبالیست ها در آن اوج فوتبالی خود را شروع می کنند، ولی برای ژوزه که در سطح نیمه حرفه‌ای و آماتور فوتبال بازی می‌کرد، این سن به معنای خداحافظی با فوتبال به معنای بازیکن بود. او پس از این درس و دانشگاه را شروع کرد و خیلی سریع دیپلم مربیگری خود را گرفت و خود را آماده حضور در کلاس های مربیگری کرد تا بتواند شانس خود را به عنوان مربی فوتبال امتحان کند. او دنیای مربیگری را از کشور خودش شروع کرد و در حالی که دیپلم مربیگری خود را کسب کرده بود، هدایت تیم جوانان ویتوریا ستوبال را بر عهده گرفت. به این ترتیب دوران مربیگری ژوزه در همان تیم زادگاهش یعنی ستوبال شروع شد. آن هم به در دست گرفتن هدایت تیم جوانان این شهر یعنی ویتوریا. شاید خیلی‌ها معتقد باشند هیچکس مثل مورینیو ره صد ساله را در فوتبال یک شبه طی نکرده، ولی حقیقت این است که او در دوران مربیگری خود روزهای راحتی نداشت و مجبور بود تیم های مختلفی را تجربه کند. با این حال روی پای خود ایستاد و می خواست بدون کمک پدر به جایی برسد.

مورینیو

بعد از پایان فوتبال وقتش رسیده بود تا ژوزه وارد دانشگاه شود. مادرش اصرار زیادی داشت تا پسرش در رشته اقتصاد به تحصیل بپردازد و در آینده بتواند یک مدیر موفق شود ولی ژوزه تصمیمش را گرفته بود و رشته تربیت بدنی را انتخاب کرد و به سراغ فوتبال رفت. او می‌دانست داستانش با فوتبال همین نبوده که در دوران بازیگری رخ داد. او در دانشگاه فنی لیسبون پذیرفته شد و به واسطه همین تحصیل بود که وارد دنیای حرفه‌ای مربیگری شد. در واقع اولین تیم‌هایی که مورینیو هدایت آنها را بر عهده گرفت به واسطه تحصیلش در رشته مرتبط بود که در دانشگاه لیسبون حاصل شد. در سال 1992 یک فرصت استثنایی برای ژوزه حاصل شد و او توانست به خوبی از آن استفاده کند و آن هم حضور سر بابی رابسون مربی بزرگ و فقید انگلیسی در کشور پرتغال برای مربیگری بود. آن سال‌ها ژوزه به زندگی شخصی خود نیز علاقه داشت و با دختری 17 ساله به نام تامی آشنا شده بود. آشنایی که در نهایت به ازدواج انجامید. تامی نیز مانند ژوزه در دانشگاه لیسبون تحصیل می‌کرد با این تفاوت که در رشته فلسفه درس می خواند. این دو در سال 1989 ازدواج کردند.

رابسون در سال 1992 هدایت اسپورتینگ لیسبون را بر عهده گرفت وقتی او قرار بود به پرتغال بیاید، اعلام کرد به یک مترجم که به مربیگری در فوتبال آشنا باشد نیاز دارد مورینیو نیز برای این پست اقدام کرد و پذیرفته شد و به این ترتیب مورینیو اولین تجربه حرفه‌ای مربیگری خود را در کنار رابسون از اسپورتینگ آغاز کرد. البته او بیشتر در این تیم مترجم بود و به خواست رابسون در امور فنی نیز نظر می داد. ژوزه به فرودگاه رفت و برای اولین بار با رابسون آشنا شد و همراه او به دفتر باشگاه اسپوریتنگ رفت. رابسون از جذابیت و شور و شوق این جوان مترجم خوشش آمده بود و به همین خاطر وقتی در سال 1993 رابسون به پورتو نقل مکان کرد، ژوزه جوان را نیز با خود به این تیم برد. این دو رابطه خیلی خوبی با هم در پورتو داشتند و توانستند یک زوج موفق در دنیای مربیگری باشند. مورینیو روز به روز از این مربی صاحب نام می آموخت و رابسون نیز روز به روز اعتمادش به مورینیو بیشتر و بیشتر می‌شد. رابسون باید هم از مورینیو راضی می‌بود. ژوزه بیش از وقت اداری در باشگاه می‌ماند و علاوه بر انجام کارهای ترجمه در امور فنی نیز مشاوره‌های خوبی به رابسون می داد. همین رابطه خوب باعث شد تا وقتی رابسون در سال 1996 به بارسلونا پیوست، ژوزه جوان را نیز با خود به این تیم بزرگ ببرد تا اولین تجریه مربیگری مورینیو خارج از لیگ پرتغال شکل بگیرد. علاوه بر آن ژوزه به زبان اسپانیایی مسلط بود و می‌توانست باز هم مترجم رابسون باشد. به این ترتیب ژوزه حضور در یک تیم بزرگ را تجربه کرد. تجربه ای که نه با خاطر فوتبال بازی کرد، که به خاطر ترجمه بدست آمده بود! رابسون در بارسلونا به کسی نیاز داشت که صحبت هایش را به اسپانیایی ترجمه کند و چه کسی بهتر از مورینیو؟

حضور در بارسلونا به عنوان یک چهره ناشناخته سختی و آسانی‌های خودش را داشت. بزرگان شهر بارسلونا تعجب کرده بودند که این فرد که اکثرا در کنار سرمربی تیم حضور دارد چه کسی است و رابطه دوستانه این دو برای خیلی ها جای سوال شد. مورینیو که همراه همسر خود در اسپانیا حضور داشت در سال 1996 شاهد به دنیا آمدن دخترش ماتیلده بود.

سال بعد یعنی در سال 1997 اتفاق بدی برای مورینیو رخ داد و آن هم از دست دادن خواهرش ترسا بود تا ژوزه تنها فرزند خانواده شود. گفته شده دیابت عامل اصلی فوت ترسا بوده ولی خیلی ها نیز اعلام کردند مصرف دارووهای مخدر عامل اصلی مرگ ترسا بوده است. خود او هیچوقت به سمت داروهای مخدرو مشروبات الکی نرفت و بعدها اعلام کرد هیچ علاقه ای به نوشیدن مشروبات الکی و خوردن دارو ندارد. او تنها یکبار در یک کلوپ شبانه دیده شد و آن هم برای خرید یک بسته سیگار برای همسرش بوده که برخلاف ژوزه سیگار می کشد. او البته یک آدم مذهبی است و همیشه قبل از بازی صلیبی که همراه خود را می‌بوسد و معتقد است این صلیب برای او شانس می آورد.

مورینیو هرچند در بارسلونا به عنوان مترجم مشفول به کار بود ولی وضعیت مالی چندان خوبی نداشت و درآمد خوبی از این تیم کسب نمی‌کرد. خرج زیاد زندگی در کشور اسپانیا کار او را سخت کرده بود. او و همسرش تامی خاطرات زیادی از زندگی در این شهر دارند. تامی همسری فرهیخته است که وقتش را با فلسفه پر کرده بود. او به خودی خود دارای عقبه سیاسی مجزا از ژوزه است. تامی در آنگولا به میدان آمده بود که سال‌ها مستعمره پرتغال محسوب می‌شد. پدرش به عنوان خدمه کشتی فعالیت می‌کرد. وقتی جنگ آزادی ملی درگرفت، ژوزه فاریا پدر تامی به ارتش پرتغال پوست تا علیه شبه نظامیان بجنگد. در این جنگ یک تیر یه پشت پدر تامی برخورد کرد و باعث شد او برای همیشه معلول شود و روی ویلچر بنشیند. تامی همراه خواهرش بزرگ شد و در سال 1975 پس از انقلابی که به وقوع پیوست، خانواده فاریا که در این جنگ دارو ندار خود را از دست داده بود، به لیسبون مهاجرت کردند. وقتی آنها به پرتغال مهاجرت کردند هیچ جشن و پایکوبی انتظار آنها را نمی‌کشید. مثل جنگجویانی که از جنگ ویتنام بر می‌گشتند، آنها به پرتغال رسیدند تا این کشور بیش از پیش شکست در این جنگ مفتضحانه را باور کند. به همین خاطر تعجب ندارد که تامی و ژوزه طرفدار نظام سرمایه‌داری هستند.

رابسون و مورینیو در سال اول جام برندگام اروپا را کسب کردند. سالی که رونالدوی برزیلی در بارسلونا درخشید. در هر صورت با رفتن رابسون از بارسلونا، لوئیس فان خال هدایت این تیم را بر عهده گرفت. مورینیو درباره تجربه کار کنار بابی رابسون می‌گوید: از بودن کنار رابسون چیزهای زیادی آموختم. یکی از چیزهای مثبتی که از او آموختم و همیشه جلوی چشمم است این است که وقتی می بازید آنقدر آشغال نیستید که همه چیز را دور بریزید و وقتی هم می‌برید خیلی خوب نیستید که مغرور شوید.

پس از حضور فان‌خال به عنوان سرمربی در بارسلونا، این مربی هلندی ترجیح داد با مورینیو کار کند و این بار از او به عنوان مربی استفاده کند. فان‌خال که از جاه طلبی های مورینیو آگاه بود هدایت بارسلونا در بازی‌های نه چندان مهم مثل خوان گامپر و بازی‌های دوستانه را نیز به او می داد. فان خال در کنار مورینیو دو فصل موفقیت آمیز داشت و به این ترتیب شاکله مربیگری در مورینیو بوجود آمد. در این دو فصل بارسلونا به دو قهرمانی در لیگ اسپانیا رسید. فان خال نیز توجه زیادی به مورینیو داشت و به او گفته بود آنالیز خود را درباره هر بازی به او بدهد و مسئول تیم دوم بارسلونا نیز باشد. در واقع مرد هلندی خیلی تلاش کرد تا مورینیو یک مربی مستقل شود و بتواند وارد دنیای مربیگری شود.

ژوزه درباره تاثیر حضور در بارسا بر او نظر جالبی دارد: یس از هر چیز تحت تاثیر فلسفه بارسلونا بودم تا هر مربی دیگری. فکر می‌کنم این فلسفه بیش از هر مربی دیگر من را تحت تاثیر قرار داد. 4 سال بسیار مهم از دوران مربیگری‌ام را در بارسلونا گذراندم که فکر می‌کنم خیلی برای من مهم و حیاتی بود.

وقتی مسئولان بارسلونا از استعداد مربیگری ژوزه آگاه شدند به او پیشنهاد دادند تا هدایت تیم بارسلونای B را قبول کند. ولی مورینیو این پیشنهاد را رد کرد و ترجیح داد راه مربیگری خود را از تیم دیگری انتخاب کند. چهار سال مربیگری در بارسلونا شاید به مورینیو کمک کرده بود تا در دنیای مربیگری به دستاورد های مهمی برسد، ولی خیلی از لحاظ مادی او را تامین نمی‌کرد چرا که اوایل او تنها بابت مترجمی حقوق می‌گرفت.

چیکی بگریستین یکی از مدیران وقت بارسلونا درباره آن دوران گفت: یادم می‌آید که نزد رئیس باشگاه رفتم و از او تقاضا کردم تا حقوق مورینیو را اندکی افزایش دهد. آن زمان فکرش را نمی کردم او قرار است به مربی بزرگی تبدیل شود.

در آن زمان افرادی چون لوئیس انریکه، پپ گوآردیولا و ژاوی در بارسلونا حضور داشتند و همگی اذغان داشتند که تحت تاثیر استعداد مورینیو قرار گرفته بودند و دوست داشتند تا مورینیو هدایت بارسلونا را قبول کند. دوران حضور مورینیو به عنوان مترجم و مربی در بارسلونا به سر آمد و او در سال 2000 هدایت بنفیکا را در لیگ پرتغال در دست گرفت ولی اوضاع آشفته این تیم و اختلاف با رئیس باشگاه باعث شد حضور مورینیو در این تیم کوتاه مدت باشد و به یک سال هم نرسد. در همین مدت فرزند دوم ژوزه به دنیا آمد و اینبار یک پسر. ژوزه جونیور کوچک به دنیا آمد. در واقع مورینیو و همسرش تصمیم گرفتند تا به نوعی اسم خودشان را روی فرزندانشان بگذارند.

پس از چند ماه استراحت، مورینیو در سال 2001 هدایت تیم یونیا لیریا را در لیگ پرتغال بر عهده گرفت و توانست نتایج خوبی در پرتغال با این تیم کسب کند و نگاه ها را به خود جذب کند.

ژوزه با تیم یونیا لیریا توانست نتایج خوبی کسب کند و این تیم را که در انتهای جدول قرار داشت تا رده های بالای جدول برساند. درست است که او در این تیم جامی کسب نکرد ولی همین برای تیم کوچکی چون یونیا لیریا کافی بود تا بین تیم های بزرگ پرتغال قرار گیرند.

میگوئل سوسا تاوارس روزنامه نگار پرتغالی با تمجید از مورینیو جوان و جاه طلب او را به مانند یک CONDOTTIERI معرفی کرد. کاندوتیوری به جنگجویان خشن ایتالیایی گفته می شد که در قرون وسطی بر ایالت ها و شهرهای این کشور حکومت می‌کردند. زمانی که ژوزه در پرتغال کار خود را به عنوان مربی شروع کرد، تفاوت‌های خودش را با دیگر مربیان به خوبی نشان داد. مردم پرتغال که کم کم متوجه ظهور یک مربی صاحب سبک آن هم از جنس پرتغالی شده بودند او را "MASTER" صدا می زدند. لقبی که به زبان پرتغال کمی سخت می شود؛ یعنی لغتی چون "O SENHOR". روش کاری این مربی جوان این است که ابتدا سعی می‌کند قلب بازیکنانش را به دست آورد و از این راه آن چیزی که از بازیکنانش می‌خواهد را مستقیم به او بگوید و بیشترین درصد کار را از بازیکنانش بگیرد.

در سال 2002 پیشنهادات زیادی برای مورینیو داده شد و این مربی تصمیم گرفت تا از پیشنهادات موجود پورتو را انتخاب کند. او با متد خاص مربیگری‌اش در این تیم پورتو را به افتخارات زیادی رساند و در این تیم بود که مورینیو نام خودش را به عنوان یکی از برترین مربیان جهان مطرح کرد.»

ترجمه: مهرداد میرزایی، مترجم ایسنا

انتهای پیام


ویدیو مرتبط :
مستند(افسانه ژوزه مورینیو)بخش اول