سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان دنباله دار/ آپارتمان شماره ۲۵- قسمت دوم


داستان دنباله دار/ آپارتمان شماره ۲۵- قسمت دومآخرین خبر/ داستان آپارتمان شماره ۲۵به تازگی منتشر شده است، تصمیم گرفتیم هر هفته یک قسمت از این داستان را برای شما هم بگذاریم. این داستان هفتگی منتشر می شد و ما این مدت آن را پنج شنبه ها برای تان درج می کردیم. 


نمیدانم گاز را خاموش کردم و بعد مُردم یا نه اما برای سینا کلم‌پلو درست کرده بودم و می‌دانستم بدبوترین و لزج‌ترین غذا از نظر سینا کلم‌پلو است. می‌گفت بوی آقا بزرگش را می‌دهد. نه اینکه قصد آزارش را داشته باشم اما دیشب وسط‌ حرف‌هایش به من گفت بی عاطفه! من هم صبح کلم‌پلو دم کردم تا برایش یاد آن مرحوم را زنده کنم و بداند عواطفم بالاست. الان هم نیم ساعت است کنار جسدم روی پا ایستادم و خب یکی از آپشن‌های مرگ این است که همه جایت آنقدر خواب رفته که دیگر خواب رفتن پا معنایی ندارد. مهزاد هنوز بالای سرم ایستاده بود. صدای کوبیده شدن جسم سنگینی به زمین از خانه شیده آمد. در واقع شیده عادت کرده بود مهزاد را ببندد به تخت تا مطمئن شود معتاد نیست و هر روز صبح مهزاد گره‌های طناب را جابه جا می‌کرد و شیده وقتی از خواب بیدار می‌شد، خودش را دست بسته به تختش می‌دید. شیده داد زد«گرگ بیابون بشی مادر نشی. مهزاااد کجا رفتی؟» همان لحظه صدای ترمز ماشین سینا رسید. از ورودش خوشم آمد. خوب ادای شوهرهایی را در آورد که همیشه به زنشان می‌گویند«تو نباشی می‌خوام دنیا نباشه» چنان ترمزی کرد که یعنی دنیا و متعلقاتش دیگر به کتفش نیست. مهزاد کوله‌اش را انداخت کنار جسدم و از پله‌ها پایین رفت. صدای شیده دوباره آمد«مهزاد پاتو از آپارتمان بیرون بذاری دیگه خونه بی خونه. کره خر با توام!» تهدیدش تقریبا آرزوی مهزاد حساب می‌شد. شیده در خانه را باز کرد و با پیراهن گشادی دوید بیرون از خانه. می‌خواستم بگویم مراقب باش که پایش گیر کرد به کوله مهزاد و افتاد روی جسدم و صورتش چسبید به صورتم. سرش را بالا آورد و به صورتم نگاه کرد و گفت: «نیکی؟ با سینا دعوات شده؟» نمی‌دانم کجای دنیا وقتی یک آدم با شوهرش دعوا میکند می‌آید وسط راه پله می‌خوابد و دهانش را باز می‌گذارد تا از رویش رد شوند که شیده با آن تحصیلات روانشناختی‌اش این فکر را کرد. شیده کوباند توی صورتم و گفت:«نیکی؟» خانوادگی وحشی بودند. سینا و پشت سرش مهزاد به پاگرد رسیدند. آخ این پاچه‌های کش دارش من را یک روز زنده می‌کند. سینا جلوی دهانش را گرفت و مهزاد به نرده تکیه داد و گفت:«مامان پاشو از روش، مُرده» شیده در حالیکه تمام هیکلش روی جسدم افتاده بود و صورتش روبروی صورتم بود گفت:«نه بابا مگه الکیه؟» دهانش را چسباند تا تنفس مصنوعی بدهد که سینا داد زد و گفت:«خانم نکن! من اینجاما» شیده دوباره کوباند توی صورتم و گفت:«رو دل کرده شاید، دیشب چی خورده؟» نه، انصافا سیستم آموزشی، خوب مغز شیده را شستشو داده بود. مهزاد با کتونی‌اش کوباند توی صورتم و خون زیر سرم معلوم شد و گفت: «رودل چیه؟! رسما مرده» شیده چند لحظه‌ای خیره ماند و جیغ ممتدی کشید و دوباره افتاد روی من. تا جایی که یادم است توی فیلم‌ها وقتی یکی‌ می‌مرد با یک لطافت خاصی، شیشه‌ای، آینه‌ای چیزی می‌گذاشتند جلوی دهانش تا ببینند بخار می‌کند یا نه، اما با ضربه‌هایی که این‌ها به من وارد کردند آن یک درصدی که احتمال داشت نجات داده شوم کنسل شد. سینا شیده را از روی من بلند کرد و کنارم زانو زد. طبیعتا باید گریه می‌کرد. به قیافه‌ام خیره شد و صورتش در هم رفت. داشت به یک چیزی فکر می‌کرد که با دماغش بو کشید. می‌دانستم دلش برای عطرم تنگ می‌شود که داد زد: «نیکی گازو خاموش نکردی؟» سینا دوید به سمت خانه و صدایش توی راه پله می‌پیچید که داد می‌زد« این زن یکبار نشد هر کاری رو به موقع انجام بده. غذارو گذاشته رو گاز گرفته مُرده، نویسنده به اصطلاح پرفروش‌ترین کتاب سال تا حالا یک غذای نسوخته نداشته» مهزاد سیگار بالای گوشش را روشن کرد و گفت: «خدا لعنتت کنه سینا شاکری، زنت مرده! سیروس کو؟مامان بلند شو توام. این اداها چیه؟» همه می‌گفتند این حالت بی‌رگ مهزاد بخاطر اعتیاد است اما خودش و دکترش می‌گفتند ویتامین D بدنش کم است. باید آفتاب بخورد. چند باری بستیمش توی حیاط آفتاب بخورد، اما چند روز بعدش درحالیکه از داغ کردن یکی از علف‌های باغچه با آفتاب، یک بخار جدید تولید می‌کرد و بو می‌کشید و گیج می‌زد پیدایش کردیم. حالا چند وقتی‌ است می‌گوید کم خونی گرفته‌است و دکترش گفته زبان زدن به آهن خوبش می‌کند. دنبال سینا از پله‌ها بالا رفتم. خانه‌مان را دود گرفته بود. داشت غر میزد و توی دود دنبال قابلمه می‌گشت که کوبیده شد به شکم یک نفر و هر دو جیغ زدند و مرد زد زیر گریه و گفت «آخ آخ دیدی نیکی رو؟!» سیروس بود..



ادامه دارد
مونا زارع




منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
داستان دنباله دار غیبت سرمربی تیم ملی