سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



شاهنامه خوانی/ ملحقات سوم - سرگذشت برزو پسر سهراب- بخش ششم


شاهنامه خوانی/ ملحقات سوم - سرگذشت برزو پسر سهراب-  بخش ششم  آخرین خبر/ همه ما عاشق شنیدن و خواندن داستان های شاهنامه ای هستیم که شخصیت هایش قهرمان ها و اسطوره های ما هستند اما چون به زبان شعر است شاید برای ما خواندن آن قدری سخت باشد و این شد که برای شما فرهنگ دوستان عزیز داستان های شاهنامه را به زبان نثر و ساده تقدیم می کنیم. باشد که لذت ببرید.

قسمت قبل

رستم نزد شاه رفت و گریان به او آویخت و دوباره او را از رفتن بر حذر داشت سپس برزو جلو آمد و گفت : اگر شاه اجازه دهد چیزی بخواهم . خسرو گفت : هرچه آرزو داری بخواه . برزو گفت : ای شاه با من پیمان ببند که آرزویم را برآوری چون می‌دانم اگر پیمان ببندی آن را نمی‌شکنی . خسرو پذیرفت و پرسید : حال بگو چه می‌خواهی ؟ برزو گفت : این جنگ را به من ببخش و بگذار تا هنرم را به تورانیان نشان دهم و اگر کشته شدم همین بس است که کیخسرو دادگر مرا شهره عالم کرد . کیخسرو که چنین دید و نمی‌توانست زیر پیمان بزند ، به زال گفت : ای پهلوان او فریب را از تو آموخته است .
بگفتار شیرین چنانم ببست
که پیمان او را نشاید شکست 


شهریار به برزو گفت : آماده جنگ شو و افراسیاب را دست‌کم نگیر . برزو زمین ببوسید و گفت : من امروز انتقام سیاوش را از پور پشنگ خواهم گرفت . برزو خروشان نزد افراسیاب رفت و گفت : ای ترک بدبخت با مکر و حیله به جنگ آمدی و این باعث ننگ توست . افراسیاب گفت : پس خسرو کجاست ؟ از جنگ پلنگ ترسید ؟ چگونه ایرانیان او را شاه می‌خوانند ؟ من از جنگ با تو ننگ دارم . برو تا خسرو بیاید . من تو را به اینجا رساندم حالا عزم جنگ با مرا کرده‌ای ؟ برزو گفت : ای بداندیش این‌ها نتیجه اعمالت است . تو از سیاوش بهتر نیستی که به دست گروی کشته شد . من از گرسیوز شوم بهترم و گروی را آدم حساب نمی‌کنم . حالا تو سیاوش و من گروی هستم . من انتقام سیاوش را از تو می‌گیرم و سرت را می‌برم . زال از حیله‌گری تو برایم تعریف کرده است . برزو گرز کشید و به‌سوی افراسیاب تاخت . افراسیاب به کمرگاه برزو زد و جوشنش را درید و پهلوی برزو زخمی شد و خون همه‌جا را گرفت . برزو گرز را کنار انداخت و او را تیرباران کرد . همه‌جا تیره شده بود و خون از هر دو روان بود . ترکش برزو تمام شد و هر دو از خستگی درمانده بودند . رستم و زال بر برزو آفرین گفتند . کیخسرو به درگاه یزدان نالید که تو میدانی این بیدادگر طماع دست از بدی نمی‌کشد . دو جنگجو مدتی استراحت کردند و سپس دوباره شروع به جنگ نمودند و با گرز گران به جان هم افتادند . هومان نزد افراسیاب رفت و گفت : تو شاهی و او جنگجو است این ننگ‌آور است که با او بجنگی . او با کشتن تو نامور می‌شود. افراسیاب گفت : کینه چشم‌هایم را پرکرده است پس به برزو گفت : ای بی‌پدر چگونه ادعای مردی می‌کنی ؟ کمند انداخت تا سرش را به بند آورد . برزو عصبانی شد و گرز را بر سر شاه کوبید . افراسیاب عنان اسب را برگرداند و فرار کرد اما برزو کمند انداخت و کتف او را گرفت . شیده خروشید که بجنگید و نگذارید او زنده بماند . ترکان حمله بردند . زال و رستم که چنین دیدند به ایرانیان نهیب حمله زدند و گفتند : مبادا برزو کشته شود . دو لشگر در هم آویختند و جنگ سختی درگرفت . فرامرز که دید هر دو طرف درگیر جنگند و ترکان به دژ توجهی ندارند با عده‌ای به‌سوی دژ رفت و در آنجا بیژن و گودرز و گستهم و گیو و طوس را زنده یافت و به نزد شاه آورد و خبر زنده‌بودن پهلوانان را به رستم داد . جنگ همچنان ادامه داشت و فرامرز دوباره مشغول جنگ شد . هومان و شیده با زال می‌جنگیدند تا اینکه سپر از دست هومان افتاد و از ترس جان مجبور به فرار شد و شیده هم از پی او رفت . افراسیاب که دلیری ایرانیان را دید مجبور به فرار شد و به‌سوی توران رفت . 
هم آورد چون تافت از جنگ روی
نباید ترا بود پیکار جوی
خورشید غروب کرده بود و رستم و زال و برزو و فرامرز و زنگه شاوران همگی به نزد شاه رفتند . شاه زنگه شاوران و فریبرز را به‌عنوان طلایه دار فرستاد تا در جلو قرار گیرند . از آن‌سو افراسیاب طلایه را به شیده سپرد و گفت : من و پیران و هومان به توران می‌رویم و تو راه را بر آن‌ها ببند . سپس افراسیاب به پیران گفت : 
شدم سیر از زندگانی خویش
ز سوسن نگه کن چه آمد بپیش
فریبرز راه را بر آن‌ها بست و پرسید : فرمانده اتان کیست و کجا می‌روید ؟ هومان گفت :« شیده فرزند شاه است و به توران می‌رود و قصد جنگ نداریم . شیده از دست پدر عصبانی است و دیگر نمی‌خواهد او را ببیند .

فریبرز دستور جنگ داد و دو گروه به‌سختی به هم آویختند . افراسیاب که چنین دید به هومان گفت : بجنگید و خودش کمان کشید و تیری بر خود زنگه شاوران زد . دوسوم ایرانیان کشته شدند و فرامرز و زنگه مجبور به فرار گشتند و نزد شاه رفتند و ماجرا را گفتند .
پس‌ازآن شیده هم به همراه لشگرش بازگشتند و سراپرده و خیمه‌ها را رها کردند . خسرو که دید ترکان شکست خردند و فراری شدند به سپاه دستور بازگشت داد . زال از شاه درخواست کرد که یک ماهی به ایوان او بیاید و بیاساید و شاه هم پذیرفت و در ایوان زال ، شاه و همه پهلوانان جمع شدند و می‌نوشیدند و رامشگران می‌نواختند و همه‌جا را آذین بستند و همه زابلیان شادبودند . کیخسرو به برزو نگریست و گفت : همانا او همتایی در جهان ندارد . رستم زمین ببوسید و گفت : برزو بنده توست و همیشه آماده گرفتن انتقام سیاوش است . 
تو شاهی و او پهلوان نو است
جوان بنده شاه کیخسرو است 
شاه دستور داد تا اسب و تاج زرین و غلامان رومی با کمر زرین و دو جام یاقوت و پیروزه و ده اسب گران‌قیمت و دویست تخته لباس از دیبای چینی و بسیاری جوشن و خود و درفش عقاب¬گون که متعلق به افراسیاب بود و ده هزار شمشیرزن را به برزو بسپرند و منشور غور و هری را به نام برزو زدند و به او گفت: آنجا را آباد گردان و به عدالت رفتار کن . برزو زمین را بوسه داد و فرامرز و رستم از شاه سپاسگزاری کردند . خسرو یک ماه در سیستان بود سپس به راه افتادند . رستم تا دو منزلی او را بدرقه کرد و آنجا ماند و زال و برزو با او همراه شدند . 
به پایان رسانیدم این داستان
بدانسان که بشنیدم از باستان 
از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی




با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
شاهنامه خوانی بخش ششم