داستان های واقعی/ صورتی که بعد از 10 سال تراشیده شد!


باشگاه خبرنگاران/ خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده سرگرد مجتبی جعفری است:
پرویز که داستان خاصی در این اسارت دارد، ابتدا سر ناسازگاری گذاشت. درست کردن مهره های شطرنج با خمیر باقیمانده از سهمیه نان، ابتدای کار او بود. با وساطت حاج آقای روحانی، مهره ها را دور ریخت؛ ولی چند لحظه بعد، یک تخته نرد ابتکاری را وسط اتاق گذاشت. کاری نمی شد بکنی و سکوت، بهترین کار بود. عده ای، کاری به چیزی نداشتند و سرشان در لاک خودشان بود؛ از جمله افتخار که از همان روز اول مریض شد. این مریضی، با هیچ دارویی جز آزادی مداوا نمی شد و خبرهای شکست مذاکرات، حال او را وخیم تر می کرد. این وضع، تا انتقال به اردوگاه جدید ادامه یافت.
مدتی که گذشت، سرو وضع عجیبی پیدا کردیم. صدای حمام – حمام بلند شد و سرانجام یک روز صبح، همه را به خط کردند و به طرف حمام بردند . وقتی وارد حمام شدیم، احساس کردیم حمام زمان هارون الرشید است. چند سکوی سنگی و چند حوض سنگی و تعدادی کاسه مسی بسیار کثیف. دو یا سه بار دوش آب هم وجود داشت که بعد از چند لحظه، آب قطع شد و به ناچار با همان کاسه ها آب ریختیم و با آب سرد، خودمان را آب کشیدیم. با اجبار عراقی ها، صورتم را بعد از ده سال تراشیدم. بقیه قیافه ها جالبتر شده بود.
فقط با وساطت ما اجازه دادند که حاج آقایی روحانی، صورتش را با ماشین نزند و با قیچی کوتاه کند. هر چه بود، او روحانی بود. با دریافت لباس های زیر و لباس های زرد رنگی که پشت آن آرم P.W بود، قدری رسمیت پیدا کردیم. درست یادم نیست؛ یک بار یا دو بار دیگر، در حمام هارون الرشید مهمان شدیم!

(برگرفته سایت جامع آزادگان)


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده