سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



نقد کتاب/ تفسیر رمان سرخ وسیاه و نقد آن


کتابستان/ در دهکده کوچک وریر (Verrie’rs) در کنار رود دو (Doubs) کسانی مثل بابا سورل (Sorel) چوب بر، موسیو دوره‌نال (M.De Renal) شهردار، و راهب شلان (Che’lan)،‌ این مرد امین و شریف که در معرض تهدید «انجمن کشیشان» است زندگی می‌کنند. ژولین سورل Julien Sorel)، این روستایی خرده‌پا که سومین پسر بابا سورل است، مانند برادرانش هرکول هیزم شکن نیست و به همین خاطر، در ابتدا علاقه‌مند بود که تحت تأثیر فتوحات ناپلئون وارد مدرسه نظام شود اما چون تنوانست به مدرسه علوم دینی رفت مشغول به تحصیل گردید تا شاید به یک کشیش قدرتمند وموفق تبدیل شود.

شهردار دوره‌نال به سابقه خودنمایی تصمیم می‌گیرد که ژولین سورل را که تازه از مدرسه علوم دینی بیرون آمده است، به سمت معلم بچه‌هایش استخدام کند. ژولین سورل، این جوان خوش تیپ و خجالتی وعاشق نفوذ درمیان اشراف و بزرگان، به عنوان معلم سرخانه به کار می‌پردازد. او درخلال تدریس، به مادام دوره نال(Madame De Renal)، یعنی مادر شاگردهای خود علاقه مند شده و او را خواسته مجذوب خود می‌کند. ژولین در این زمان نوزده سال دارد و به عشق و علاقه‌ الیزا(Elisa)، خدمتکار مادام دوره‌نال پاسخ منفی می‌دهد. و این همه در زمانی است که ناپلئون در اوج شهرت و قدرت و محبوبیت قرار دارد. ژولین در وریر مرد روز می‌شود. اما روابطش با مادام دوره‌نال خیلی زود، بر سر زبانها می‌افتد. موسیو دوره‌نال با آنکه به این شایعات اعتقادی ندارد، مجبور می‌شود که ژولین را از آنجا دور سازد. مادام دوره‌نال با وجود عشق شدید به ژولین،‌ بنا به دلایل مختلف، موفق می شود که هنگام آخرین خداحافظی، خود را نسبت به او سرد و بی‌اعتنایی نشان دهد و او را از عشق خود مأیوس سازد.

راهب شلان، ژولین را به مدرسه بزرگ علوم دینی بزانسون (Besancon) به مدیریت راهب پیرار (Pirard) می فرستد. بر اثر ماجراها و دسیسه‌های زیادی که اتفاق می‌افتد راهب پیرار مجبور می‌شود که برای بزرگ‌زاده ای به نام مارکی دو لامول(Marquis de la Mole) که در پاریس زندگی می‌کند، خدمات زیادی انجام دهد و درنهایت ژولین را جهت منشی‌گری او توصیه کند. در این دوران ژولین به ماتیلد (Mathilde de la Mole)، دختر خانواده جدیدی که او درآن به تدریس می پردازد دل می‌پردازد دل می بازد و با بی‌اعتنایی ظاهری او، او را سخت شیفته خود می‌سازد. دختر دلباخته نیز جسم و روح خود را در اختیار او می‌گذارد. وقتی ماتیلد حامله می‌شود، مارکی دولامول، پدر دختر بناچار حاضر می‌شود که به ازدواج آن دو نفر تن دهد و اندک اندک موفق می‌شود برای مردی که قرار است داماد او شود عنوان شوالیه بگیرد.

به این ترتیب ژولین سورل به عنوان افسر در پادگان استراسبودگ به خدمت مشغول می‌شود؛ او اینک به آرزوی خود رسیده است، و در میان افراد اصیل‌زاده و اشراف جایی را که آرزو می‌کرده به دست آورده است. معاشران جدید او بآسانی قبول می‌کنند که او پسر نجاری اهل ژورا نیست. اما ناگهان همه‌چیز در هم می‌ریزد. مارکی دولامول از طریق نامه‌ای که مادام دوره‌نال، معشوقه سابق ژولین سورل، دریافت داشته است از گذشته نامزد دختر خویش آگاه می‌شود و رضایت خود را پس می‌گیرد. ژولین فوراً به پاریس باز می‌گردد و نامه مادام دوره‌ننال را می‌خواند. این نامه بی‌نهایت طولانی که نیمی از آن بر اثر اشک محو شده بود به خط مادام دوره نال بود. ژولین وقتی آن را تمام کرد، به خود گفت: «نمی‌توانم آقای دولامول را سرزنش کنم، اوعادل و محتاط است. کدام پدری می‌توانست دختر عزیز خود را به چنین مردی‌ بدهد. بدرود! »

پس از آن ژولین عازم دهکده وریر(Verrie’res) شد، و در آنجا اسلحه‌ای تهیه نمود، سپس باشنیدن سه‌ضربه ناقوس که هر صبح یکشنبه‌ای نواخته می‌شد و خبر از مراسم مذهبی می‌داد وارد کلیسای جدید وریر شد. خود را به پشت سر مادام دوره‌نال رسانید و دراولین فرصت دو گلوله به سوی مادام دوره‌نال شلیک کرد. گلوله اول به خطا می‌رود و گلوله‌ دوم زن را به زمین می‌اندازد. این اقدام که در حکم سوء قصد است به قیمت محاکمه و محکومیت ژولین تمام می‌شود.

محاکمه پر سرو صدای ژولین سورل دیر نمی‌یابد. دادگاه به خاطر جنایت و فریبکاری‌های او، به اتفاق آر وی را محکوم به مرگ می‌کند. مادام دوره نال در اولین فرصت جهت دیدار ژولین به زندان می‌رود:

ژولین : اینجا زندان است ... می‌فهمی؟ زندان .... و آنکه مرا به این سیه‌روزی و مرگ محکوم کرد تو بودی ... حالا آمده‌ای چه بگویی؟ اینکه مرا دوست می‌داری ... آن روزهایی که با تو در بیشه‌های سرسبز و خیال‌انگیز قدم می‌زدم ... تو کنارم بودی ... اما من به چیزهای دیگری فکر می‌کردم... به جای اینکه دیوانه‌وار ترا درمیان بازوان خود بگیرم، در همان لحظات نقشه آنیده را در مغرم طرح می‌کردم ... که چگونه هم ترا در اختیار خود بگیرم و هم ثروت و شهرت ترا ....

مادام دوره نال: ژولین. می‌دانی چرا به دیدن تو آمدم؟ آرام باش و به سخنان من گوش بده ... من به نزد شاه خواهم رفت ... می‌روم تا پیش او اعتراف کنم... بگویم که من با اینکه همسر و فرزند داشتم با این حال عاشق و بیقرار تو بودم ... به او بگویم که تا آن زمان که ترا ندیده بودم هرگز مفهوم عشق را درک نکرده بودم... من زنده نبودم ... اگر تو قصد جان مرا کردی و می‌خواستی مرا بکشی به خاطر حسادت بود. به خاطر این بود که من عشق آتشین ترا پاسخ نگفته بودم... رای ژولین محبوب من ... من خود را رسوای جهان خواهم ساخت تا ترا ازکیفر دردناک رهایی دهم.

ژولین: وای بر تو اگر چنین کنی ... اگر تو این کار بکنی من از شدت نومیدی خودم را خواهم کشت .... من از مرگ هراسی ندارم... زمانی که به سوی قربانگاه می‌روم تو هرگز مرا مغموم وگریان و ناتوان نخواهی دید...

ژولین سورل نیک می‌دانست که ماتیلد، عاشق ناکام او، تمام قدرت خود را به کار خواهد برد تا او را از گیوتین برهاند. اما امید او واهی بود. روزی که او را به سوی سکوی اعدام می‌بردند همانگونه که خود گفته بود، اثری از اندوه وندامت و ناتوانی در چهره و رفتار او دیده نمی‌شد... مراسم اعدام با آرامش تمام برگزار شد. در میان جمعیت دو تن ایستاده بودند که هر لحظه ممکن بود بر زمین نقش بندند: آن دو تن،‌ دو دلداده‌ نگون‌بخت محکوم بودند ک هنوز در آتش عشق او می سوختند. چهره محکوم با همان تبسمی که بر لب داشت زیر تیغه گیوتین از تن جدا شد، و آن دستی که با محبت آن را لمس کرد، دست ماتیلد اشراف زاده‌ای بود که از او طفلی هم در شکم داشت.

ماتیلد دلدار خود را تا گورستان مشایعت کرد. وهمین او بود که سرانجام سر دلدارش را با دو دست خود به خال سپرد.

مادام دوره‌نال نیز که از مرگ گریخته بود سه روز پس ازاعدام ژولین، آنگاه که بر سر و روی فرزندش بوسه می‌داد، می‌میرد و به این تراژدی اندوهبار پایان می‌دهد.

تفسیر داستان
*ژولین سورل اولین شخصیت از مجموعه کثیر شخصیت‌های جوان ادبیات جهان بود که تحت تأثیر نظام سرمایه‌داری روبه فساد می‌نهند. مارتین ایدن اثر جک لندن و راسکولنیکف قهرمان کتاب جنایت و مکافات از جمله این شخصیت‌ها هستند. راسکولنیکف به این نتیجه رسیده بود که افراد برگزیده مجاز هستند که دیگران را در راه رسیدن به هدفها ومقاصد خودشان فدا کنند.

*نظرات استاندال زمانی شکل می‌گرفت که تضاد کار و سرمایه در پشت صحنه بود و یگانه تضاد قابل شناخت مبارزه بین توده‌ها و ارتجاع فئودالی بود. حکومت پادشاهی و دیکتاتوری، حکومت ایده‌آل فئودالیزم و حکومت جمهوری، ایده‌آل اصلاح طلبان آن روز به نظر می رسید.

*چرا استاندال نام سرخ و سیاه را برای این اثر خود برگزیده است؟ آیا مقصود او از رنگ سرخ تجسم خون و منظورش از کلمه سیاه ترسیم سیه‌روزی بشر بوده یا می‌خواسته بگوید حوادث زندگانی آدمی مانند خالهای ورق بازی است که یا سرخ است و یا سیاه؛ گاهی اقبال به او روی می‌کند و برنده می‌شود و زمانی بخت از او برمی‌گردد و هر تلاش و کوشش به خرج دهد بازنده است. در بازی رولت (Roulette) که در آن گلوله عاجی کوچکی در طشت‌دواری منقسم به سی وهفت‌ خانه سرخ یا سیاه افکنده می‌شود، خانه سرخ نشانه برد وخانه سیاه نشانه باخت است.

*ژولین سورل جوان عامی و پرشوری است که درآتش شهرت وافتخار می‌سوزد. پایان زندگی او، انتقام حادثه از آدمی است که خودش را نیرومندتراز حادثه نشان داده بود. اما براستی ژولین سورل قربانی جامعه شده بود یا قربانی غرور و جاه‌طلبی‌های خود و یا هر دو؟

*ژولین سورل، احتمالاً در دوران امپراطوری ناپلئون، سسرباز بوده است و رنگ سرخ نشانه حالت غربت‌زدگی قهرمان اثر، نسبت به آن روزگاران است، اما همین فرد در زمان بازگشت بوربون‌ها (Bourbons) به قدرت، برای ارضای جاه‌طلبی‌های خود حرفه‌ کلیسایی در پیش می‌گیرد و رنگ سیاه و احساسات مخفی را انتخاب می‌کند.

*به عقیده استاندال، فرانسه آن روزگار به دو اردوگاه تقسیم شده بود: دسته‌ای مرکب از افراد احمق، حیله‌گر و ساده‌لوح، و دسته دیگر مرکب از افراد شریف که تعدادشان اندک بود و با آنها بدرفتاری می‌شد ومورد ستم قرار می‌گرفتند. ژولین سورل و افراد مشابه او، یعنی جوابهایی که انرژی نشان می‌دهند تا به جایی برسند و تحصیلاتشان هم برای مدتی کوتاه زمینه مناسبی برای پیشرفت آنان فراهم آورده است ناگهان می‌بینند که در برابرشان مانع عبور ناپذیر شرایط اجتماعی قد علم می‌کند: آنان چون در روزگاری زاده نشده‌اند که پسران بشکه سازها می‌توانند درجنگها پیروز شوند و درسی‌سالگی به درجه ژنرالی برسند، در سال 1830 که عصر دنائت و پستی است، کاری از آنان ساخته نیست جز آنکه از حمایت قانون خارج شوند. نباید فراموش کنیم که استاندال ستایشگر بی‌قید و شرط ناپلئون است وقهرمانهای مورد توجه او نیز چنین عالمی دارند.

*در ژولین سورل خشونت و خشکی روستایی و نیز اعتمادی وجود دارد. به علت اینکه او بیست سال دارد، در زندگی و ماجرایش لحظه‌هایی پیدا می‌شود که او نقش خود را از یاد می‌برد، از جا در می‌رود، دچار شوق می‌شود، مرتکب ناشی‌گری‌های می‌شود. گاهی هم می‌گذارد که رام شود. ستایش و تحسینی که نسبت به ناپلئون دارد، به ستایش اراده بدل می‌شود.

*ژولین کم کم پی می‌برد که اصالت واقعی در عظمت خطراتی است که انسان‌ با آنها مواجه می‌شود. او تقریباً یکی از شخصیت‌های ژان ژاک روسویی به شمار می‌‌آید.

*از نظر استاندال که خودش یک جمهوریخواه بود، کلیسا،‌ اشرافیت وتمامی قدرت یکه‌تاز دولت؛ نیروهای ضد مردمی به شمار می‌رفتند.

*ژولین سورل برای رسیدن به هدف خودش درست از همان سلاحی استفاده می‌کند که دیگر افراد جاه طلب در کمدی انسانی بالزاک به آن متوسل می‌شوند. با وجود اینککه او در مدار طبقه حاکم می‌چرخد،‌هرگز با آنها یکی نمی‌شود. تضاد بین ژولین سورل با توانگران جامعه را نمی‌توان حل کرد، چون این تضاد بر پایه تعارض طبقاتی مبتنی است و تازمانی که نظام روابط موجود اجتماع دوام بیاورد باقی خواهد ماند.

*ژوین سورل، ترکیبی است از عناصر بسیار متفاوت: پوچی، حسابگری خونسردانه، خودپرسیتی وآرمانهای پاک، تردید بیش از حد و تیره و تار،‌و طبیعت گشاده‌رویی و بخشنده، خودداری و خشونت شدید، و هیجان عنان گسیخته، همگی در طبیعت او جمع و با هم یکی شده به صورت یک کل متحرک و متغیر در می‌آیند.

*ژولین سورل که از طبقات پایین است ومی‌خواهد در جامعه بوروژوایی به موقعیت و قدرت برسد، همیشه، بویژه مواقعی که در میان افرادی از طبقات بالا قرار می‌گیرد، چنان رفتار می کند که گویی در پشت خطوط دشمن است. آگاهی طبقاتی در تمامی افکار و اعمال او دیده می‌شود.

*زمینه داستان سرخ و سیاه از حادثه‌ای گرفته شده که در روزنامه دادگاهها (Gazette des Tribunaux) به تاریخ 28 تا 31 دسامبر 1827 انتشار یافته بود. استاندال این واقعه را با ماجرای قاتل دیگر آن دوره، لافارگ، درودگری که معشوقه خود را کشته بود، درهم آمیخت.

*عنوان قصه را استاندال دیر انتخال کرد. برای تفسیر این دوحرف، توضیحات فراوانی از رنگهای مهره‌های قمار گرفته تا نماد سمبول احزاب گوناگون سیاسی پیشنهاد گردیده است. برخی معتقدند که دو رنگ سرخ و سیاه دلالت برلباس نظامی و لباده کشیشان دارد.

*در قصه سرخ وسیاه، ژولین سورل به صورت آدم وحشی و ساده دلی جلوه می‌کند که در فرانسه قرن نوزدهم قرار داده شده باشد. اوبه محافل گوناگون وارد می‌شود، و در پشت ظواهر پر زرق و برق، با سازمانها و واقعیت‌های پلید آشنا می‌شود. اما این آشنایی غالباً ساده‌دلانه است.

*نیروهای متخاصم آن دوره عبارتند از اشراف، روحانیون، صاحبان صنایع وجوانان وابسته به طبقات متوسط. در سرخ وسیاه از طبقه کارگر، به عنوان یک طبقه، حرفی در میان نیست.

*شهر کوچک وریر، نمونه خوب جو اخلاقی شهرستانهاست که پول تنها اشتغال خاطر ساکنان آنهاست. حتی سیاست در این شهر به سطح بند وبست‌های حقیر تنزل یافته است.

*گروهی از آلودن دست خویش به گناه و توسل به وسایلی که بد می‌شمرند خودداری می‌کنند. البته اینان انقلابی هم نیستند. دورنمای انقلاب در سرخ وسیاه به چشم نمی‌خورد.

ژولین، جاه طلبان را خوار می‌شمارد. یک حسابگر بی عاطفه است؟ یا مردی است بی‌نهایت حساس؟ اشتباه در آن است که معمولاً وی را یک منش پایان یافته می‌پندارد. باید بین آنچه او خود گمان می‌کند که هست، و آنچه واقعاً هست، و نیز بین آنچه لحظه‌ای هست و آنچه بعداً می‌شود فرق گذاشت. چرا که او بکلی فاقد روشن بینی است.

*ژولین خود را متعلق به طبقه‌ای می پندارد که طبقه ‌او نیست.

*ژولین که حسابگری بی‌عاطفه خوانده می‌شود، ابراز احساساتش را در برخورد با کشیش پیرار، یا مارکی، و یا در سر شام منزل والنو (Valenod) نشان می‌دهد و چه زود اشک در چشمانش حلقه می‌زند!

*ژولین به هنگام اقامت در زندان اعتراف می‌کند که وی فریفته ظواهر بوده است. پس او هم جاه‌طلب حقیری بیش نبوده که مست باده افتخار و جلال وخودنمایی است؟ چگونه می‌توان هم رفتار او را در نقش یک روستا زاده شورشی و هم این شور او را در برابر کمترین توفیق پذیرفت؟

*برخی از مفسران این دوخصلت متضاد ژولین را به نویسنده نسبت می‌دهند که ذاتاً اشراف منش و قلباً جمهوریخواه بوده است. استاندال می‌گوید: «از عوام الناس نفرت دارم، و در عین حال خواستار بهروزی او به عنوان خلق هستم.»

*در نظر ژولین، انقلاب کبیر فرانسه مترادف با دانتون‌ها(Danton) و روبسپیرها(Robespierre) و بناپارتهاست. به همین جهت، تفسیر او صوفیانه، عاطفی و شخصی است و جنبه علمی چندانی ندارد. او چون به اهمیت توده‌های مردم اعتقادی ندارد، حتی در اندیشه شرکت در یک نبرد جمعی نیست. و به همین ترتیب، اهمیت زیادی برای نقش و خودمختاری فرد قائل است. در ذهن او فرد برتر از طبقه است. در این صورت، همه مسائل تابع منش است.

*ژولین از روی تجربه محض، به پاره ای تغییرات پی برده است. برای مثال فهمیده است که شغل نظام دیگر نردبام ترقی نیست، و بهتر است که وارد کلیسا شود. با این حال ژولین نمی‌تواند تغییر شالوده‌های اجتمعای و سیاسی را، که از دوره ناپلئون به بعد پیش آمده است، درک کند.

*ژولیندر برابر جاه طلبی طلاب چنین عقیده‌ای ابراز می‌کند: «اینان به قدرت می رسند. ولی خداوندا، به چه قیمتی !» ولی این اندیشه‌ها، آذرخشهای کوتاه روشن بینی است، و ژولین در صدد تحلیل آنها بر نمی‌آید. درهر فرصت دوباره به مطالعه آثار قهرمان خود می‌پردازد تا نیروی تازه‌ای کسب کند. و رویاهای قهرمانی دوره جوانی خود را برانگیزاند.
*ناکامی ژولین، ناکامی همه جوانانی است که در گرماگرم انقلاب بزرگ شده‌اند و اینک سرشان به سنگ واقعیات خشن اقتصاد سرمایه‌داری خورده است. چنین اقتصادی، دیگر نیازی به قهرمانی و آزادیخواهی ندارد. ناکامی‌های ژولین نتیجه اشتباه محاسبه او در مورد خود و جهان است.
*در نظر ژولین، جلب محبت مادام دوره‌نال نه یک لذت جویی، بلکه خصوصاً توفیقی است اجتماعی. پس واژگان شگفت‌انگیزی که ژولین به کار می‌برد از روزی هوا و هوس نیست.
*ژولین پاره ای از واکنشهای خانم دوره‌نال را مورد تفسیر احمقانه‌ای قرار می‌دهد. برای مثال خانم دوره‌نال در مورد عکسی که ژولینن پنهان کرده بود اندیشه می‌کند و دستخوش حسادت می‌شود. به سبب این احساس، ابراز محبت او را نمی‌پذیرد. اما ژولین در این نکته چیزی جز هوسهای زنانه ثروتمندان نمی‌بیند. چون به هر چیزی که غرورش را جریحه‌دار کند توجه دارد، اصلاً در صدد تحلیل احساسهای دیگران نیست، و خیلی سریع واکنش طبقاتی را انگیزه احساسها می‌شمارد.
*در عشق ژولین، تناقض فاجعه آمیزی وجود دارد. او خانم دوره‌نال را دوست می‌دارد، چون از لحاظ اجتماعی این زن از او برتر است. وحال آنکه این اختلاف طبقه اجتماعی مانع کامل بودن این عشق است.
*ژولین ساد‌ه‌دلانه، زندانی بینش طبقانی خود است.
*در رابطه ژولین با ماتیلد، لذت خودپسندی بسیار بیشتر از رابطه با مادام دوره‌نال است. چرا که ماتیلد دارای جایگاه اجتماعی بسیار بزرگتری است. علاقه او به ماتیلد اشتیاقی است ذاتاً دروغین. این دختر خواستنی نمی‌نماید، مگر به سبب آنکه دیگران خواهان اویند. در تصاحب او لذتی نیست، مگر بان سبب که نصرتی است بر دیگران. ژولین چون احساس می‌کند که ملکه‌ای را درآغوش می‌کشد، خود را شاه می‌پندارد.
*عشق ماتیلد به ژولین نیز پاکتر از آن نیست. این دختر نمی‌تواند به روابط بیندیشد، پس فریاد بر می‌دارد که: «سرور من باش!» یعنی از آزاردهی (سادیسم) فروهشته به آزارجوی (مازوخیسم) روی می‌کند. بنابراین، در چنین ارتباطی هر گونه صداقت عاطفی منتفی است. چرا که ریشه ارتباط، در نزد هر دو، یک غرور است. حتی وقتی که در پایان قصه، ماتیلد موفق می‌شود که به قول استاندال: «واقعاً ژولین را دوست بدارد»، نمی‌تواند از افکار عمومی چشم بپوشد. برعکس، او می‌خواهد با تهورها و حرکات نایش افکار عمومی را مجذوب خود سازد. هنگامی که ژولین به دار آویخته می‌شود، ماتیلد بیشتر از همیشه دلباخته اوشت. چرا که جنایت او حکایتگر اراده و نیروی خارق العاده و دلیل بر حسن انتخاب اومی‌شود.

*ژولین پیشاپیش، رأی قضاوت را تفسیر می‌کند: اینان نمی‌خواهند یک آدمکش راتنبیه کنند، بلکه می‌خواهند عدالت سوداگران خشمگین شهری را اجرا کنند.
*بدین ترتیب ژولین به وسیله جنایت، لکه خیانت موقت خود را می‌شوید و دوباره همان روستازاده شورشی ابتدایی قصه می‌گردد، و دست کم با سخنرانی تند خود در دادگاه، به اردوی معترضین می‌پیوندد.
*نبرد ژولین بی‌فرجام بود. چرا که او یک تکرو بود. هیچ فردی نمی‌تواند یک تنه جامعه را تغییر دهد.
*ژولین در زندان از بسیاری از توهمات و تعلقات دنیوی خویش آزاد می‌شود. وقتی از اومی‌خواهند که اقدامی کند که از محکومیت به مرگ خلاص شود تا او را به زندگی واقعی برگردانند، با کراهت رد می‌کند و می‌گوید: « زندگی آرمانی را به من بگذارید دردسرهای حقیر و جزئیات ناچیز زندگی ظاهری شما که با ذوق من ناسازگار است، از اوج آسمان فرودم می‌آورد.»

*عشق مادام دوره‌نال از قلب سرچشمه می‌گرفت اما عشق ماتیلد معلول تخیل و مغز است.
*سرخ و سیاه در ضمن اینکه از جنگ پنهانی و پیچیده طبقاتی سخن می‌گوید، وضعیت روحی و روانی آدمهای مثل ژولین و خالقش استاندال را نیز نشان می‌دهد؛ کسانی که خود را استعدادی کشف نشده می‌بینند. ژولین در هر طبقه اجتماعی بیگانه شده است. او همچنانکه در دنیای پدر خود جایی ندارد، در دنیای خانواده دوره‌نال و خانواده دولامول هم جایی ندارد.

*استاندال در پایان قصه می‌نویسد: «این سر، هرگز این همه شاعرانه نبوده است، مگر به هنگام فروافتادن در پای جلاد.»
*سامرست موام معتقد است که‌: «قدرت اختراع و ابداع استاندال، کم بود و به همین جهت، نتوانست وسیله‌ای اختراع کند تا کتاب خود را به نحوی پایان دهد که خواننده بتواند آن را محتمل بداند. ولی همان‌طور که اشاره کرده‌ام هیچ رمانی کامل نیست؛ تا اندازه‌ای به سبب نقص طبیعی قالب رمان و تا حدی به سبب نقایص انسانی که آن را می ‌نویسد.»

گلچینی از متن داستان
*ژولین در محضر راهب جز پارسایی، احساس دیگری ابراز نمی‌داشت. چه کسی می‌توانست حدس بزند که این قیافه دخترانه، با آن افسردگی و لطف و ملاحت، این تصمیم راسخ و قاطع را در نهانخانه دل دارد که جان خود را هزار بار در راه ثروت و قدرت باد بدهد!

*چرا امکان نداشت او هم مثل بناپارات که در زمان بی‌چیزی محبوب مادام ژوزفین دوبوهارنه (De Beauharnais) سرشناس شد، محبوب یکی از این زنان خوشگل بشود؟

*مادام دوره‌نال، ژولین را نه تنها موقر و متین می‌دید، بلکه او را ذات وقار و جوهر متانت حس می‌کرد... رفته رفته چنان پنداشت که جوانمردی و علو روح و خوی انسانی فقط در نهاد این راهب جوان وجود دارد. علاقه و محبت و حتی تحسینی را هم که این فضایل در ارواح و طبایع پاک به جوش می‌آورد، سرتا پا وقف ژولین کرد و بس ... از شوهرش بیزار شد و عهد بست که هرگز اسرار دل را با کسی باز نگوید ... مادام دوره نال در برابر سیلاب سعادتی که پس از آن ایام دراز یأس و حرمان روحش را فرا می ‌گرفت، نیروی مقاومت از دست داد، پاک بی‌هوش وخراب شد و شدت سعادت خواب از کفش ربود...

*چقدر مدح پاکدامنی می‌گویند! گویی پاکدامنی یگانه فضیلتی است که در دنیا وجود دارد! و با این همه، در قبال مردی که ثروت خود را از تاریخ تصدی اموال فقرا تاکنون دو سه برابر کرده است، به چه تکریم پستی دست می زنند!

*کشیش دهکده به ژولین گفت: «ممکن است شما مکنت و ثروتی به دست بیاورید اما این امر مستلزم اذیت و رنج بینوایان خواهد بود و موجب آن خواهد شد که انسان تملق‌گو و ثناخوان فرماندار و شهردار و ارباب قدرت و نفوذ و نوکر شهوتهای خود باشد.»

*بی‌شک همین دقایق خواری و خفت است که روبسپیرها را به وجود می‌آورند.

*کینه بی‌اندازه‌ای که ژولین از اغنیا در دل داشت، در آستانه طغیان بود... ژولین این زنها و همه عواطف عشق را خوار می‌شمرد... اما، با آنکه این زن در میان اشخاصی پرورش یافته بود که به ثروت خودشان می‌نازند و به استثنای پول چیزی در دلشان تأثیر ندارد، عشق از همان دقایق، کردم وسخاوتی در این روح به بار آورده بود...
با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar


ویدیو مرتبط :
نقد رمان " آه با شین" در برنامه نقد کتاب شبکه 4