سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



معلم در دهات اینجا برابرست با وکیل و فقیه و مهندس و پزشک


وبلاگ > ترک همدانی، مصطفی - ازاون روزها بیست ویک سال گذشته, من مانده ام وتنها حسرتهایی که گفتنش تنها برای خودم ارزش دارد...

معلم را فدای کمیت کردند ، معلم رافدای خواسته های یونیسف و دیگر سازمانهای نظارتی داخلی کردند و درکلاس به دار کشیدند... معلم را هرجا ریشخند کردند که حرمتش را لگدمال کنند.کار به سیاسی بودن بعضی از این تحصن ها واعتصابات ندارم...کار به کم و زیاد بودن حقوق معلمان ندارم... کار به بی احترامی وبی حرمتی خواسته و ناخواسته بعضی ازسیاسیون و مجلسیون و دولتیون ندارم.کار به هتک حرمت گاهگاه رسانه ها ومطبوعات ندارم...ولی هستند در این میان معلمهایی که حتی عزت نفس خودرا برای کلاسهای خصوصی و آنچنانی نگه داشته اند...این عده از معلمان تنها عزت و کرامت انسانی فراموش شده ی معلم راخواستارند...شاید تنها کروبی واقعیت راگفت: مگر معلمها کارمند وزارت نفت هستندکه با اعتراضشان اقتصاد مملکت لنگ بماند...کارمند کارمند است...هستند معلمانی که بخاطر همین ناعدالتی ها معلمی شده است شغل دومشان...فرزندان ما چه خواهند شد؟؟؟پانزدهم مهرماه سال هفتاد وسهکنج قسمت بار نیسان خزیده بودم و دراطرافم علاوه بر وسایل خودم ، پر بود از وسایل اهالی روستا که راننده برای مردم روستا خریداری کرده بود... از چناران تا روستایی که قراربود من اونجامعلم باشم ، 35 کیلومتر راه خاکی بود که دقیقا به پشت کوههایی ختم میشدکه از لابلای قسمت بار نیسان به زوردیده میشد... دلم پر بود ازآشوب و دلواپسی... من تا آن روز حتی پایم را روی زمین خاکی هم نگذاشته بودم و راستش را بخواهی اصلاعلاقه ای به معلمی هم نداشتم , فقط بابت ترس از آینده ای مبهم تصمیم گرفته بودم که به دانشسرای تربیت معلم بروم...بعد از گذشت تقریبا یک ساعت ونیم طی مسافت در جاده ای که از کوه وکمر و رودخانه ی پر ازآب میگذشت به روستا رسیدم... میدانگاهی روستا آخرین نقطه ی سفر من با ماشین بود...پیاده که شدم نفهمیدم چطوری تمامی اثاثیه ام توسط مردمی که فهمیده بودند من معلم جدید روستایشان هستم تخلیه و به نقطه ای که بعدا فهمیدم منزل دیگر معلمان روستاست حمل گردید...اولین شب حضورم ساعت شش غرق در ظلمات و تنها کورسوی فانوسی بین جمع معلمان وصدای رادیو دوموجی بود که صدایش به من آرامش میداد...همکارهای فردای من غرق در شوخی وخنده بودندگویی به این فضا و به این زندگی عادت کرده بودند...در خانه بصدا در اومد و پیرمردی خوش سیما مستقیم سمت من آمد و رادیویش را بمن داد وگفت:آقا مدیر رادیوم خراب شده!من متعجب نگاهش میکردم که یکی ازهمکاران گفت مش رجب بیاربده بمن این همکارجدیدمون خسته است...یکی از همکارام آهسته درگوش من گفت پیرمرد اومده میزان همه کاره بودنت را امتحان کند...فردای اونشب فهمیدم معلم روستا یعنی دکتر یعنی وکیل ، یعنی میکانیک، یعنی فقیه ، یعنی مهندس الکترونیک ،  یعنی...اونروزهاگذشت وهرچه گذشت من بیشترعاشق کارم و شغلم شدم...ماندم و تصمیم گرفتم که سی سال توی همین منطقه بمانم تا بازنشسته شوم...ازاون روزها بیست ویک سال گذشته و من مانده ام و تنها حسرتهایی که گفتنش تنها برای خودم ارزش دارد...نام محفوظ / آموزگاری از گلبهار مشهد


ویدیو مرتبط :
قابل توجه آقای وزیر،اینجا پاویون پزشک ها!