محبوب
2 دقیقه پیش | امیت سرکیسیان، اولین شهید مدافع حرم ارامنه! / شایعه 0506این تصویر جعلی است و عکس اصلی مربوط به شهید مدافع حرم هادی شجاع در مشهد می باشدمتن و پاسخ شایعه |
2 دقیقه پیش | وقتی موبایل برای سلامت شما مفید می شود!!جریان سریع امور در دنیای امروز به حواسپرتی بیشتر و نداشتن وقتی برای آسودگی انجامیده است. در چنین شرایطی نیازهای بدن به آسانی فراموش میشود. خوشبختانه همان وسایلی که ... |
بزرگترین انگیزه زندگی «کیهان ملکی» چیست؟
زندگی ایده آل/ ارتباط پدرها و دخترها همیشه در فرهنگ ما ارتباطی زیبا و صمیمانه بوده است؛ تا آنجا که همهمان با جمله معروف «دخترها بابایی هستن» آشناییم. در گذشته شاید به دلیل برخی رسم و رسومات همیشه فاصلهای بین پدرها و دخترانشان وجود داشت اما با عوض شدن زمانه و رفتن جامعه به سمت مدرنیته، ارتباط بین دختران و پدران نیز صمیمانهتر و دوستانهتر شده است.
در روزهایی که سریال محبوب «روزگار جوانی» پخش میشد، کیهان ملکی، بازیگر خوب کشورمان صاحب یک دختر شد و نام متفاوت و زیبای ژرفا را برای او انتخاب کرد و حالا ژرفا که به سنین نوجوانی رسیده با اشتیاق همان سریال را همراه پدر تماشا میکند. در یک عصر بارانی میزبان این پدر و دختر دوستداشتنی شدیم و با آنها درباره ارتباطشان، خاطراتشان و. . . گپ و گفت صمیمانهای داشتیم که خواندنش برایتان خالی از لطف نیست.
ارتباط دوستانه ما
ژرفا ملکی: ارتباط من و بابا ارتباطی دوستانه است و از خیلی از ارتباطهای پدر و دختری که در اطرافم میبینم یا میشنوم صمیمانهتر است. ما به هم اعتماد داریم و بحثهایمان هدفدار است؛ یعنی میدانیم باید در مورد چه چیزهایی با هم صحبت کنیم و چطور به نتیجه برسیم. من همین ارتباط صمیمانه را با مادرم هم دارم ولی معمولا اگر سوالی داشته باشم با پدرم مطرح میکنم. از ارتباطی که با بابا دارم کاملا راضیام و حس میکنم نیازهایم به عنوان یک فرزند از طرف پدرم کاملا تامین میشود. خیلی خوشحالم که از طرف بابا و مامان درک میشوم.
بزرگترین انگیزه زندگی من
کیهان ملکی: مهمترین انگیزهام برای زندگی ژرفاست. به همه وجود دخترم میبالم؛ از بخشهایی که به من مربوط است مانند نام زیبایش و بخشهایی که به من مربوط نیست مانند استعدادهای ویژه و فراوانش.
دختر با استعداد من
کیهان ملکی: میدانم همه پدرها و مادرها تصور میکنند فرزندشان خاص است و من هم از این قاعده مستثنا نیستم اما وقتی از استعدادهای دخترم صحبت میکنم تنها تصور من نیست و خیلی از دوستانی که نظرشان در این مورد معتبر است و به اصطلاح ذیصلاح هستند به من تاکید کردهاند که این استعدادها را جدی بگیرم و در جهت رشد آنها تلاش کنم. ژرفا به ادبیات علاقهمند است اما این علاقه صرفا در کتابخوانی خلاصه نمیشود. دخترم کتابخوان است و سواد بالایی در حوزه ادبیات و بخش نوشتن دارد. همینطور قلم بسیار وزین و کارآیی دارد. به دخترم قول دادهام نوشتههایش را ثبت و ضبط کنم و درصدد هستم جایی مناسب برای این کار پیدا کنم.
ژرفا سینما و تئاتر را هم بهخصوص در بخشهای کارگردانی و نمایشنامهنویسی دوست دارد. کارگردانی تئاتر را تجربه کرده و طبع شعر هم دارد و اتفاقا برخی از دوستان شاعرم، شعرهایش را به لحاظ ادبی تایید کرده و به من گفتهاند که این استعداد را در حد یک ذوق و شوق نوجوانانه نبینم و جدی بگیرم.
به علایق ژرفا احترام میگذارم
کیهان ملکی: دوست داشتم ژرفا تا به سن بلوغ نرسیده کار در سینما را تجربه نکند و وقتی به سن استقلال فکری رسید، خودش در این زمینه تصمیم بگیرد. عالم سینما بهشدت جذاب است و کسی که در کودکی وارد این دنیای گیرا شود، ممکن است تا آخر درگیر این حرفه بماند ولی من دوست داشتم دخترم به سنی برسد که خودش تصمیم بگیرد. این موضوع هم توافقی بود و از همان اول با دخترم در این زمینه صحبت کردم و به او گفتم تا زمان رسیدن به دوران بلوغ فکری و زمانی که بتواند خودش در مورد علایقش تصمیم بگیرد، بهتر است به شکل جدی وارد سینما نشود.
کتابخوانی یکی از لذتهای زندگی من است
ژرفا ملکی: کتاب خواندن یکی از لذتهای زندگی من است. کتابخانه اتاقم کاملا پر است و دیگر جایی ندارد؛ بهطوری که کتابهای جدیدم را گوشه اتاق چیدهام. در خواندن کتاب خودم را محدود نمیکنم و هیچ پیشنهادی را در زمینه کتاب رد نمیکنم. همیشه وقت برای کتاب خواندن کنار میگذارم؛ مگر اینکه در دوره امتحانات باشم. الان یکی از غصههایم این است که بهخاطر امتحاناتم مدتی است نتوانستهام کتاب بخوانم. در شرایط فعلی هم سعی میکنم حداقل شبی دو صفحه کتاب بخوانم؛ البته تا قبل از اینکه از شدت خوابآلودگی بیهوش شوم. (میخندد)
پدر و مادرم به روز هستند
ژرفا ملکی: شاید برخی از نوجوانان یا جوانان حس کنند از طرف پدر یا مادرشان درک نمیشوند اما خداراشکر من هرگز چنین مشکلی نداشتهام. بابا و مامان کاملا به روز هستند و مرا میفهمند؛ البته گاهی از اینکه سرم زیادی توی گوشیام باشد، ناراحت میشوند. (میخندد)
کیهان ملکی: این مشکل همه خانوادههایی است که نوجوان در خانه دارند. (میخندد) ما زمانهای توافقی داریم که این مشکل را مرتفع کرده است.
ژرفا ملکی: از ساعت چهار تا 9 شب گوشیام خاموش است و به درس و کارهای روزمرهام میرسم و بعد گوشی آزاد میشود. (میخندد)
کارگردانی در سینما را دوست دارم
ژرفا ملکی: کلاس سوم دبیرستان هستم و ریاضی میخوانم اما علاقه اصلیام هنر است. نوشتن را خیلی دوست دارم. در سینما کارگردانی را دوست دارم و در تئاتر نمایشنامهنویسی را. بازیگری در تئاتر را تجربه کردهام و به نظرم کاملا با بازی در سینما متفاوت است. از اینکه تجربههای مختلفی در زمینههای هنری داشته باشم، لذت میبرم ولی اگر قرار باشد یکی از آنها را به شکل کاملا جدی ادامه دهم، قطعا کارگردانی سینماست.
پدر و مادر سختگیری هستیم
کیهان ملکی: دخترم یکییکدانه است اما واقعا لوسش نکردهایم، برعکس خیلی هم به طفلک سخت گرفتهایم. (میخندد) نمیگویم پدر و مادری ایدهآلیست هستیم اما همیشه در حد توان بهترینها را برای دخترمان مهیا کردهایم و در مقابل از او انتظار داشتهایم در جهت بهتر شدن زندگیاش تلاش کند. انصافا در این مسیر خودش هم با ما همراه بوده و گله و شکایتی نداشته است.
خانواده همدل
ژرفا ملکی: خوشحالم که بابا و مامان به خواستهها و آرزوهایم اهمیت میدهند و با من همدل هستند. وقتی خواستهای را مطرح میکنم اول حسابی با من در موردش صحبت میکنند و میپرسند: «مطمئنی این چیزی را که میخواهی، برایش برنامهریزی داشتهای و یک هوس گذرا نیست؟» و بعد از صحبتهایمان هر کمکی لازم داشته باشم، انجام میدهند؛ البته منظورم از این خواستهها نیازهای مادی نیست و اغلبشان معنوی است؛ مانند همان توجه به علایقم، انتخاب رشتهام و. . . .گاهی ممکن است در خلال این صحبتها نتوانیم یکدیگر را متقاعد کنیم؛ حتی در این مورد هم یکی از ما کاملا و صددرصد حق را به خودش نمیدهد و سعی میکنیم یک راه میانه پیدا کنیم.
کیهان ملکی: خلاصه کلام اینکه سعی میکنیم به حق انتخاب همه احترام بگذاریم . (میخندد)
نقشهای ما
ژرفا ملکی: تماشای تئاتر یکی از بهترین و لذتبخشترین تفریحات مشترک من و باباست. خانه ما به مرکز شهر و سالنهای تئاتر دور است و طبعا خودم تنها نمیتوانم به تماشای تئاتر برم؛ ضمن اینکه صحبتهایمان بعد از تماشای تئاتر به اندازه دیدن آن لذتبخش است. (میخندد) برنامه تماشای فیلم هم داریم. گاهی هم با هم کتاب میخوانیم.
کیهانملکی: شاید جالب باشد بدانید ما در خانهمان شخصیتهای مختلفی را مانند تئاتر اجرا میکنیم. هرکدام از ما سه نفر چندین تیپ و شخصیت مختلف را به فراخور حال و احوالمان اجرا میکنیم. این هم یکی از سرگرمیهای ما در خانه است. یکی از شخصیتها کرمک است و یکیشان گربه و دیگری یک پیرمرد خسیس. (میخندد)
نگرانیهای اولین روز تولد ژرفا
کیهان ملکی: من و همسرم دوست داشتیم جنسیت فرزندمان را تا روز تولد ندانیم اما درست شب قبل از تولد ژرفا خوابی دیدم و صبح آن روز به همسرم گفتم: «برو یک دختر برای من به دنیا بیاور.» (میخندد)
البته این روز نگرانیهایی هم به همراه داشت. به خاطر ماده بیهوشی که به همسرم تزریق شده بود، ژرفا در ساعات اول تولدش نمیتوانست شیر بخورد و دکتر ما هم که خیلی آدم صریحی بود به من گفت احتمال اینکه دخترم مشکل مغزی داشته باشد، زیاد است. من در آن شرایط که همسرم نیاز به مراقبت داشت بهشدت نگران دخترم هم بودم. خلاصه یک روز گذشت و حال ژرفا خوب شد ولی نگرانی و دلهرهای که آن روز تجربه کردم را فراموش نمیکنم.
دوست داشتم دخترم بلبلزبانی کند
کیهان ملکی: پیش از اینکه صاحب بچه شوم دوست داشتم دختری داشته باشم آتشپاره که مرتب بلبلزبانی کند و از در ودیوار بالا برود که خوشبختانه دقیقا همینطور هم شد. (میخندد)
ژرفا ملکی: اینقدرها هم بازیگوش نبودم؛ به نظر خودم بچه آرامی بودم. (میخندد)
کیهان ملکی: تو خوب یادت نیست عزیزم. (میخندد) اما در عین بازیگوشی، مودب، سرزنده و حرف گوش کن هم بودی.
تولد ژرفا نقطه عطف زندگیام است
کیهان ملکی: پدر شدن نقطه عطف زندگیام است؛ بهطوری که میتوان گفت زندگیام به دو بخش قبل از تولد دخترم و بعد از آن تقسیم میشود. آنچه مسلم است شما با فرزنددار شدن تغییری بزرگ را در زندگی تجربه میکنید. تا پیش از بچهدار شدن شما تنها لیدر زندگی خودتان و همسرتان هستید ولی پس از آن مکلف میشوید برای کسی که خودش تصمیم نداشته به این دنیا بیاید، هدفمند زندگی کنید و تبدیل به یک انسان دیگر شوید.
«روزگار جوانی» را دوست دارم
ژرفا ملکی: کلا فیلمهای و سریالهایی که بابا در آنها بازی کرده را دوست دارم ولی «روزگار جوانی» برایم سریال محبوبتری است؛ به خصوص اینکه اغلب نقشهای بابا جدی بوده ولی در این سریال رگههای کمدی وجود دارد. اتفاقا جدیدا بعضی قسمتهای این سریال را دوباره شبها میبینم و کلی هم لذت میبرم. جالب اینکه تولد من همزمان با تولید و پخش این سریال بوده است.
دوست داشتم ژرفا به موسیقی علاقهمند باشد
کیهان ملکی: هر پدر و مادری آرزوها و رویاهایی برای فرزندانشان دارند. من هم مانند همه پدرها رویاهایی داشته و دارم؛ البته این رویاها باعث نمیشوند واقعبین نباشم و دخترم را مجبور به کاری کنم که به آن علاقهای ندارد. برای مثال دوست داشتم ژرفا موسیقی بیاموزد ولی خودش علاقهای به فراگیری موسیقی و نواختن ساز ندارد؛ البته از علاقهمندان پیگیر موسیقی است اما فقط برای شنیدن.
ژرفا ملکی: به نظر من هر کسی میتواند در یکی از حیطههای هنری موفق عمل کند و فعال باشد و با اصرار کسی به چیزی علاقهمند نمیشود. موسیقی هنر من نبود. من حتی مدتی آموزش گیتار دیدم و تمرین میکردم ولی در نهایت متوجه شدم موسیقی هنر مورد علاقه من نیست و در آن نمیتوانم پیشرفت کنم.
کیهان ملکی: ژرفا سازهای دیگر را امتحان کرده ولی خب علاقه چندانی به نواختن ندارد؛ البته در زمینه آواز مستعد است و به خواندن علاقه هم دارد.
علت کمکاری من
کیهان ملکی: متاسفانه در سالهای اخیر من و خیلی از دوستان و همکارانم کمکار شدهایم. دلیلش هم برایمان مشخص نیست. به دلایل نامشخصی برخی از بازیگران مرتب سرکار هستند و گاهی حتی همزمان در چند فیلم و سریال بازی میکنند ولی عدهای جزو حذفیها هستند.
جالب اینکه معمولا علت کمکاریام را به سمت خودم برمیگردانند و توپ را داخل زمین من میاندازند و میگویند: «تو خیلی سختگیر هستی.» سختگیری هم اگر باشد بین پیشنهادهایی است که به من میشود و میدانم حالا که باید یکی از این فیلمنامهها را انتخاب کنم، طبیعتا سعی میکنم بهترین را انتخاب کنم؛ ضمن اینکه من هم مانند هر بازیگری دوست دارم در کارهای خوب بازی کنم؛ البته خدا را شکر میکنم چون در نهایت هر سال در یک کار خوب حضور داشته و دارم.
بازی در فیلم آرمانشهر
کیهان ملکی: من دوستی به نام وحید رحمانی دارم که از بچههای تئاتر است. او در فیلم«آرمانشهر» در بخش کستینگ(انتخاب بازیگر) همکاری داشت و مرا برای بازی در یکی از نقشها انتخاب کرد. من به این دوست اعتماد داشتم و خیلی هم دوست داشتم تاجیکستان را ببینم و به همین خاطر بازی در این نقش را قبول کردم. نقش من در این فیلم خیلی کوتاه بود اما برایم بدیع بود و تازگی داشت. شخصیتی که در این فیلم بازی میکنم در جنگ آسیب دیده و خیلی مشخص نیست که درکی از جهان اطرافش دارد یا خیر. فیلمنامه این فیلم را امیر آقایی نوشته و از طرف کشور افغانستان برای شرکت در آکادمی اسکار انتخاب و ارسال شده است.
حضور در بالیوود
کیهان ملکی: سال گذشته در سریال «مسافر خورشید» به کارگردانی آقای شاهحاتمی بازی کردم. بخشهای از این سریال در ایران فیلمبرداری شده و بخشهایی در هند، که من در قسمت هند بازی داشتم. برای بازی در این سریال به بمبئی و بالیوود رفتم. در بمبئی استودیوهای بالیوود را دیدم که برایم بسیار جالب بود. با برخی از بازیگران بالیوودی هم گپ و گفت داشتم. محیط بالیوود را بسیار ایدهآل دیدم و شرایط سینمای حرفهای را درک کردم. بازی در این سریال تجربه جالبی بود. در این سریال نقش یک روحانی را دارم که هم ظاهرم به نسبت سایر کارهایم متفاوت است و هم نقشم.
دوست داشتم اسم دخترم زیبا و خاص باشد
کیهان ملکی: دوست داشتم اسم دخترم تک باشد اما در عین حال مُصر بودم از آن اسمهایی نباشد که برای پیدا کردن معنایش لغتنامهها را زیر و رو کنیم و بعدا بفهمیم اسم یال ِ اسب فلان سردار بوده است. (میخندد) ژرفا نامی خوشآهنگ، خوشمعنا و از همه مهمتر کاملا پارسی است. این کلمه همه قابلیتهای نام شدن را دارد.
اتفاقا برای گرفتن شناسنامه به دردسر هم خوردیم چون اسم ژرفا را قبول نمیکردند اما وقتی اصرار مرا دیدند تصمیمگیری را به مرکز صدور شناسنامه ارجاع دادند و در آن بخش دو نفر از مسئولان در مورد این اسم بحث کردند. یکی از آنها معتقد بود باید برای تصمیمگیری جلسه تشکیل داد و دیگری معتقد بود این نام مشکلی ندارد و نباید برای همه تصمیمگیریها منتظر جواب از روسا باشیم. در نهایت با این اسم موافقت شد و اتفاقا سال بعد که فهرست اسامی از طرف ثبت احوال منتشر شد، این اسم هم در بین اسامی بود.
ژرفا ملکی: گاهی اسمم برای اطرافیان عجیب به نظر میرسد؛ مخصوصا اگر به فینگیلیش تایپ کنم که دیگر اصلا سر درنمیآورند و با تعجب میپرسند: «این چه جور اسمی است؟» (میخندد) جالب اینکه بعضیها حتی معنی اسمم را نمیدانند.
خاطره جالب ما
ژرفا ملکی: دوره دبستان تحقیق درس علوم داشتم و باید برای درست کردن یک کاردستی یک کره زمین کوچک تهیه میکردم اما نصف شب یادم افتاد که کاردستیام این کره را کم دارد. بابا اصلا ناراحت نشد و به من گفت زودتر آماده شوم تا بریم ببینیم میتوانیم کره زمین پیدا کنیم یا نه؟ خلاصه با بابا از جردن تا گیشا را به دنبال یک لوازمالتحریرفروشی زیر پا گذاشتیم. همه مغازهها آن وقت شب بسته بودند اما شانس آوردیم و یک مغازه پیدا کردیم و کره زمین را خریدیم. نیمه شب بود و ما گرسنه ساعتها به دنبال مغازه گشته بودیم؛ به همین خاطر رفتیم پارک گفتوگو و ساندویچ خوردیم. پارک آن وقت شب خیلی خلوت بود و ما در سکوت شب با هم گپ میزدیم و بابا شروع کرد برایم قصه تعریف کردن ولی من به پایان قصه نرسیدم که خوابم برد. (میخندد)
کیهان ملکی: کلا من در کارهای عملی و کاردستیها همیشه یار و یاور ژرفا بودم. (میخندد)
منبع: زندگی ایده آل
ویدیو مرتبط :
وارونگی. کیهان ملکی و خواب سیاه با صدای حامی