سلامت


2 دقیقه پیش

لیپوماتیک

لیپوماتیک به عنوان یک روش مناسب برای لاغری موضعی شکم، پهلو، ران و اطراف ران ، ناحیه پشت، غبغب و بازو شناخته می شود ، لیپوماتیک در واقع یک دستگاه قدرتمند و هوشمند است که ...
2 دقیقه پیش

با شجاعت پایان همکاری منفعلانه نظام پزشکی با وزارت بهداشت را اعلام کنید

سلامت نیوز:رییس نظام پزشکی‌ مازندران با ارسال نامه ای به علیرضا زالی رئیس کل نظام پزشکی طرح تحول سلامت را همانند طرح مسکن مهر و پرداخت یارانه عمومی دانست و با تاکید بر ...



زمان برای پرستاران به کندی می‌گذرد


سلامت نیوز: دیگر شیفت شب به اتمام رسیده و سرپرستار از راه می‌رسد؛ انگار زمان بازی تمام شده و پرستار جوان نتوانسته تا آخر بازی را تمام کند. با تمام توان تا صبح برای نجات جان بیمارانی که در آن بخش حضور داشتند تلاش کرده، ولی پایان شیفت کاری با یک شکایت از طرف همراه تخت شماره سه و نارضایتی سرپرستار مواجه است. این تنها برشی از یک شب فعالیت دشوار و نفسگیر «لعیا پورمصطفی»، پرستار بخش داخلی بیمارستان «عالی نسب» تبریز است که اکنون زمان کارش دیگر به پایان رسیده است؛ لباس کار را از تن در آورده و تنها چیزی که افکارش را مشغول کرده، خبری است که دیشب در مورد مادرش به او داده بودند؛ می‌خواهد هر چه سریعتر خود را به خانه برساند، زیرا که مادرش مریض احوال است.

به گزارش سلامت نیوز، روزنامه ایران نوشت: تبریز- مینا بازگشا ساعت را نگاه می‌کند؛ عقربه روی 3:43 می‌لرزد، زمان به آرامی سپری می‌شود تمام شب را بیدار بوده و اکنون خواب روی چشمانش سنگینی می‌کند... با چشمانی بسته و نیمه بسته با خود می‌اندیشد یک ربع فرصت دارم تا چرتی کوتاه بزنم؛ پیشانیش را روی میز می‌گذارد و چشمانش را می‌بندد. چشمانش هنوز بسته نشده که صدای «خانم پرستار، خانم پرستار» در گوشش می‌پیچد؛ فوری سرش را بلند کرده و این بار چشمانش به‌طور کامل باز است، همراه تخت شماره 21 به پشت ایستگاه پرستاری آمده و صدایش می‌زند. همراه بیمار با صدایی لرزان، تب سنج را به طرفش می‌گیرد؛ روی درجه که زل می‌زند عدد 7/38 تکانی به او می‌دهد؛ سراسیمه خود را به اتاق آخر می‌رساند و دستی به پیشانی کودک می‌کشد؛ گرم است دوباره تب سنج را تکان می‌دهد و زیر بغل کودک می‌گذارد. رو به مادر کودک می‌کند و می‌گوید: پاشویه بده تا برگردم. پرستار این را گفت و با عجله از اتاق خارج شد؛ به طرف کارت‌های دستورات پزشک می‌رود، از میان شلوغی کارت‌ها شماره 21 را پیدا می‌کند.

بیداری در طول شبدیگر بیدار بیدار است و انگار به کلی فراموش کرده که تمام طول شب بیدار بوده و تازه داشت چشمانش را برای استراحتی یک ربعی می‌بست؛ در حالی که دستورات پزشک معالج کودک را می‌خواند صدای سرفه بیمار تخت 9 که در اتاق روبه‌روی ایستگاه پرستاری است به گوش می‌رسد؛ صدای فردی است که سال‌ها با مشکل تنفسی زندگی و دیگر قبول کرده که سرفه‌های طولانی جزئی از زندگیش باشند.نگاهی به کارت دارویی می‌کند، «شیاف استامینوفن»؛ سریع از یخچال شیاف را برداشته و مجدد به طرف اتاق آخر می‌رود، کودک همچنان خواب است، شیاف را برایش استفاده می‌کند. قطرات سرم را هم زیاد می‌کند و مادر بچه همچنان در حال خیس کردن گاز با آب است و روی دست و پای فرزندش می‌گذارد.مادر رو به پرستار می‌کند و با هیجانی توأم با ترس می‌گوید: خانم پرستار آن شب هم همین طور شده بود نصف شب متوجه شدم بدنش گرم شده هرچه پاشویه کردم تبش پایین نیامد تا اینکه تصمیم به انتقال به بیمارستان گرفتیم، ولی تا خواستم لباس بپوشم تشنج کرد؛ تا آن روز کسی را موقع تشنج ندیده بودم و در آن لحظه من مردم و زنده شدم؛ خانم پرستار نکنه الان هم تشنج بکنه؟ مادر شوهرم کلی حرف بارم کرده....مادر جوان همچنان در حال صحبت کردن است و پرستار درجه حرارت را از زیر بغل کودک برمی دارد هنوز 7/38 است؛ دستورات دارویی را دوباره چک می‌کند بجز شیاف چیز دیگری در کاردکس ذکر نشده است.تلفن را برمی دارد و از مرکز می‌خواهد که تلفن همراه پزشک معالج بیمار را بگیرد؛ صدای بوق تمام می‌شود، ولی پزشک جواب نمی‌دهد. بار دیگر از مرکز می‌خواهد با منزل پزشک تماس بگیرد که این بار مکالمه شروع می‌شود و وضع حال کودک گزارش داده می‌شود؛ تلفن را که قطع می‌کند به سمت کمد دارویی می‌رود. ساعت 4:37 است و اکنون تب سنج عدد 3/37 را نشان می‌دهد؛ این یعنی اوضاع خوب است و مادر دیگر از دلهره افتاده و کنار فرزندش آرام گرفته است. در حین رفتن به ایستگاه پرستاری، صدای ناله می‌شنود و به سمت اتاق شماره پنج می‌رود؛ با خود فکر می‌کند حتماً دوباره مسکن می‌خواد ولی هنوز سه ساعت نشده که مسکن داده است.

فشارهای عصبیدر تخت 15 این اتاق پیرزنی 72 ساله که جثه‌اش اندازه یک کودک 10ساله است، بستری است؛ یادش می‌افتد که از پسرش خواسته بودند که فردی را به عنوان همراه بیمار معرفی کند ولی پسرش اظهار کرده بود «به من چه، تمام اموالش را به نام دخترانش زده، اکنون نیز آنها بیایند من پول اضافی ندارم.» پرستار نزدیک می‌شود، لحاف را از صورت بیمار کنار می‌زند که تقلای پیرزن را برای تنفس می‌بیند؛ در این لحظه پیرزن دستش را محکم می‌گیرد، حالش مساعد نیست. به همین دلیل سراسیمه به سمت اتاق کار می‌رود، ماسک را از سبد داخل کمد برمی دارد و به اتاق پنج بر می‌گردد.مانومتر بالا سر بیمار نیست، دنبال مانومتر می‌گردد، زیر کمد یا داخل سبد هم نیست، به سمت اتاق ایزوله می‌رود و تنها کپسول اکسیژن را که در «ترالی» احیاست، به هر زحمتی می‌برد. بالاخره مانومتر و ماسک را به دهان پیرزن وصل می‌کند، ولی حال بیمار مساعد نیست و به تنهایی نمی‌تواند کاری انجام دهد؛ به اتاق استراحت می‌رود و همکارش را که برای استراحتی یک ساعته دراز کشیده بود، بیدار می‌کند؛ پرستار کمکی را نیز صدا می‌زند.با عجله به اتاق بر می‌گردد در این حین همراه تخت کناری پیرزن با غر و لند خاصی بیدار می‌شود، ولی او اهمیت نمی‌دهد؛ حال بیمار وخیم است تلفن را برداشته از مرکز می‌خواهد که شماره پزشک معالج را بگیرد، کمی بعد مکالمه انجام می‌شود؛ ساعت 4:50 است و با خود می‌اندیشد که آیا اکنون فرزندان پیرزن حس آرامی دارند و با آرامش خوابیده‌اند. نفس‌های کوتاه پیرزن نشانه خوبی نیست، اکنون همکار پرستار و کمکی نیز در کنارش هستند از «امبوبگ» برای کمک به رسیدن اکسیژن بیشتر به بیمار استفاده می‌کند تا اینکه پزشک می‌رسد و از پرستار می‌خواهد که سریع با «آی‌سی‌یو» تماس بگیرد.

فعالیت 24 ساعتهپرستار اطلاع می‌دهد که تخت خالی وجود دارد و می‌توانیم بیمار را به‌ آی سی یو انتقال دهیم؛ فوری پرونده بیمار را آماده می‌کند و با کپسول اکسیژن بیمار را به‌ آی سی یو می‌رسانند. به بخش برمی گردد، باید پرونده بیمارها را آماده کند؛ 25 بیماری که اکنون 24 تا شده‌اند. همکارش را نمی‌بیند و با خود فکر می‌کند که حتماً رفته وضعیت بیمارهای خودش را بررسی کند... ساعت 6:40 صبح شده و هنوز داروهای بیمار تخت شماره شش را نداده است. فوری «ویال»‌های دارو را روی «ترالی» می‌گذارد و شروع به حل کردنشان می‌کند؛ تب سنج‌ها را برداشته و شروع به دادن داروهای بیماران می‌کند؛ در این حین همراه عصبانی تخت شماره 3 که بیمارش خانمی سنگین وزن در حدود 120 کیلو گرم است، شروع به غر زدن می‌کند. این همراه عصبانی رو به پرستار اظهار می‌کند: «از شب که داروها را دادید و رفتید یک قطره سرم به بیمارم نرسیده است، من هم سوزن را کشیدم. شما که لازم ندارید چرا به بیمار من سوزن اضافی می‌زنید و مریض را اذیت می‌کنید، صبر کن رئیست بیاد؛ پول مفت که نداریم بدیم یه قطره سرم به مریضم نرفته... آن هم از سر و صداهایتان که نگذاشتید بخوابیم.»

پرستار نگاهی به محل انژیوکت می‌کند وی زیر لب زمزمه می‌کند: «اوه! نه. خدای من» تو این اوضاع رگ‌گیری برای چنین بیماری خیلی زمان می‌خواهد. رو به همراه بیمار کرده و می‌گوید: «خانم محترم بیمار شما سرم ندارد. این سرم هم فقط برای تزریق داروهایش است. شما نباید انژیوکت را در می‌آوردید. من الان داروی بیمارتان را چطور بزنم! اجازه بدهید من داروی دیگر بیمارها را بدهم و بعد بیایم و یک رگ دیگر بگیرم.» همراه بیمار، پرخاشگری می‌کند، ولی فرصت برای بحث و جدل نیست؛ عقربه ساعت 7:22 صبح را نشان می‌دهد، هنوز پرستار در اتاق اول در حال رگ‌گیری است و همراه بیمار همچنان اعتراض می‌کند: «خانم مریضم را سوراخ سوراخ نکن. بلد نیستی برو یکی دیگه بیاد. مگه اینجا صاحب نداره؟ از اونجا نگیر اذیت میشه اونجا نمیشه...» پرستار که دیگر از حرف‌های همراه بیمار خسته شده، سرش را بلند کرده و او را نگاه می‌کند و می‌گوید: «بفرما از هر کجا می‌گید از اونجا بگیرم.» دوباره خم می‌شود تا بلکه بتواند از بازوی بیمار رگ پیدا کند.

پایان شب پرماجرادیگر شیفت شب به اتمام رسیده و سرپرستار از راه می‌رسد؛ انگار زمان بازی تمام شده و پرستار جوان نتوانسته تا آخر بازی را تمام کند. با تمام توان تا صبح برای نجات جان بیمارانی که در آن بخش حضور داشتند تلاش کرده، ولی پایان شیفت کاری با یک شکایت از طرف همراه تخت شماره سه و نارضایتی سرپرستار مواجه است. این تنها برشی از یک شب فعالیت دشوار و نفسگیر «لعیا پورمصطفی»، پرستار بخش داخلی بیمارستان «عالی نسب» تبریز است که اکنون زمان کارش دیگر به پایان رسیده است؛ لباس کار را از تن در آورده و تنها چیزی که افکارش را مشغول کرده، خبری است که دیشب در مورد مادرش به او داده بودند؛ می‌خواهد هر چه سریعتر خود را به خانه برساند، زیرا که مادرش مریض احوال است.


ویدیو مرتبط :
وقتی‌ آمریکایی‌ها سعی‌ میکنند ایرانی‌ باشند!