در قسمت آخر «پشت بام تهران» چه گذشت؟


 در قسمت آخر «پشت بام تهران» چه گذشت؟برترین ها/ پشت بام تهران هم به پله آخر رسید و دوشنبه شب تمام شد. ساخته بهرنگ توفیقی که بی سروصدا کارش را شروع کرد و در شب هایی که شبکه 3 «در حاشیه» و شبکه 2 «کیمیا» را روی آنتن داشت، توانست مخاطب های زیادی را برای خودش دست و پا کند؛ اما قسمت های پایانی این سریال که با جرح و تعدیل هایی هم همراه بود، باعث شد به حاشیه برود و صحبت های بازیگرانش در خصوص حذف قسمت هایی از بازی آنها در سریال، آن را در دسته حاشیه سازان سیما قرار داد.

از آنجایی که هر آمدنی یک رفتنی دارد، غیاث و هاله و آهی امیر علی (که امیرعلی اسمش نیست و فامیلی اش است) هم آخرین هنرنمایی شان را دو شب پیش در تلویزیون به نمایش گذاشتند و پرونده پشت بام تهران را بستند.

اگرچه نقش هاله در این قسمت فقط یک پلان بود و مشخص بود که بخش های مربوط به او حذف شده است. با تمام این تفاسیر این سریال تمامش د. اگرچه پشت بام تهران به اندازه کیمیا گاف نداشت و از در حاشیه هم جذاب تر بود اما نتوانست آنطور که باید و شاید عرض اندام کند و در دسته ماندگاران تلویزیون قرار بگیرد.

مهم ترین نکته ای که از همان قسمت های ابتدایی سریال نمود داشت، نقش پررنگ سعید نعمت الله در سریال بود؛ نقشی که با دیالوگ ها و و شخصیت پردازی هایش تا قسمت آخر سریال بهرنگ توفیقی ادامه داشت و در پلان های پایانی هم شاهد آن بودیم؛ علی الخصوص قسمت هایی که مربوط به متحول شدن غیاث بود که طی آن، او را از یک دزد بی اعصاب به یک آدم متدین خدا دوست تبدیل کرد.

قسمت آخر سریال پشت بام تهران نکات قابل توجه زیادی داشت، نکاتی که مرور آنها حتی برای کسانی که سریال را دیدند هم خالی از لطف نیست.

یک مرور؛ آن چه گذشت

در طول این مدت که پشت بام تهران در بهترین ساعت کنداکتور تلویزیون و شبکه اول، روی آنتن رفت، مهم ترین نکته ای که باعث می شد منتقدان این سریال آن را مطرح کنند، امضای پر رنگ سعید نعمت الله پای تک تک قسمت های سریال بود.

نوع دیالوگ نویسی او در طول این سال ها برای مخاطبان پیگیر تلویزیون خیلی آشناست و همین باعث شده برخی با آنها ارتباط برقرار کنند و عده ای دیگر آنها را گل درشت بدانند. با تمام این تفاسیر قسمت آخر سریال بهرنگ علوی هم به9 پایان رسید، آن هم در حالی که حجم بسیاری از این قسمت را نریشن گرفت و انتهای آن هم طوری جمع بندی شد که خیلی ها را یاد سریال آمریکایی «چطور با مادرت آشنا شدم» انداخت، از آن جهت که در آن سریال کمدی آمریکایی، پدری در مقابل فرزندانش نشسته و ماجرای آشنایی با مادرشان را برای آنها تعریف می کند.)

این قسمت آخر را می توان پرحاشیه ترین قسمت سریال دانست، علی الخصوص با وارد شدن پای اندیشه فولادوند به میدان و حاشیه سازی هایش در مورد حذف شخصیت هاله از سریال.

10 دقیقه اول؛ اینجا گودبای پارتی اختر

غیاث (دیرباز) روی گاردریل های اتوبان نشسته و عکس دخترش در گوشی را نگاه می کند. به ساختمانی که هاله (فولادوند) در آ« بود، سرمی زند و با توضیح یکی از کارگران ساختمان متوجه می شود که خواهرش از آنجا رفته. بعد هم به او خبر می دهند که مادربزرگش برای او پیغام گذاشته.

سکانس بعدی طاهره خانم (قاسمی) را در بیمارستان می بینیم. طاهره خانم بالای سر اختر (صمدی) م رود. در حالی که حال اختر خوب نیست و با اصرار طاهره خانم او را باید به اتاق عمل ببرند، چند دقیقه ای کل یوم کارکنان بیمارستان آنها را به حال خود وامی گذارند تا در رابطه با وجود یا عدم وجود ستاره هایی در سقف اتاق عمل با هم صحبت کنند! بعد ناگهان کل تصویر سفید می شود و با اختر در توهماتش همراه می شویم، جایی که در حالت چاقو خورده دستش را روی شکم گذاشته و دیالوگ هایش را می گوید. البته دقیقا معلوم نیست با چه کسی صحبت می کند چون جایی انگار شنونده اش در مقابل او نشسته و گاهی از واسطه می خواهد با نفر اصلی حرف بزند.

بعد از اتمام حرف هایش و پخش کردن یک نماهنگ کوتاه، اختر را می بینیم که در اتاق عمل خوابیده و یک پارچه روی صورتش می کشند، بعد چراغ های اتاق عمل را خاموش می کنند و معلوم می شود عمل موفقیت آمیز نبوده است.

نقطه طلایی: بخشی که اختر نمدزن دربازکن را وداع می گوید، مسلما بخش مهمی است. بالاخره او جزو کاراکترهای اصلی سریال است اما قسمت هایی که برای تطهیر کاراکتر او قرار داده اند، مقداری گل درشت است و خداحافظی با اختر آنطور که باید و شاید خوب از آب درنیامد.

درباره شخصیت ها: کاراکتر طاهره خانم بدون شک یکی از برگ برنده های پشت بام تهران است و ثریا قاسمی خیلی خوب از پس نقش سخت و تاثیرگذارش برآمده است. یکی از بخش های خوب این قسمت وقتی است که طاهره خانم با اختر صحبت می کند و راضی اش می کنند که عمل جراحی شود، آنقدر که طاهره خانم برای بردن اختر هول و ولا دارد، دکترها عجله نمی کنند. اختر نمدزدن هم که از ابتدا کاراکتری خاکستری داشت با دیالوگ های پرطمطراق پایانی اش، پاک از دنیا می رود و شخصیتش یک جا سفید می شود.

میزان پیشرفت داستان به طرز عجیب و غریبی تند بوده و اتفاقات ریز و درشت زیادی در آن رخ داده است. قسمت آخر نیز از این قاعده مستثنی نیست.

جملات قصار: «اختر بالاخره افتاد، ولی خوب افتاد. نه نششه اس، نه خمار». «بهش بگین دلش می خواد غیاث بعدها به دخترش بگه مامان اختر بد شروع کرد ولی خوب تموم کرد!»

10 دقیقه دوم: مرگ، زندان، آزادی

انوشه (زنگنه) جلوی بیمارستان سراغ هاله را از غیاث می گیرد و او را به داخل بیمارستان می فرستد و همان جلوی در به او می گوید چاقو خورده، حالش خوبه! غیاث وارد می شود، همان لحظه پیکر بی جان اختر را از مقابل او عبور می دهند که او بدون هیچ حرفی آن را نگه می دارد و کارکنان بیمارستان هم بدون هیچ سوالی می ایستند و اجازه می دهند که او پارچه روی متوفی را کنار بزند و کسی که آن زیر خوابیده را ببیند.

غیاث از مادربزرگش می پرسد که قتل اختر کار چه کسی است. بعد هم طاهره خانم کیفی که اختر به خاطر آن جانش را از دست داده کنار غیاث می گذارد. بچه و کیف را برمی دارد و از در پشتی بیرون می زند. از همان موقع هم نریشن می گوید و ماجرا را برای دخترش تعریف می کند که در آن لحظه به چه چیزی فکر می کرده. بعد از چند دقیقه حرف زدن، تصویر کات می خورد به روی یک صندلی که غیاث با سر و صورتی پیرتر شده، کنار یک دختر نوجوان نشسته است.

بعد دوباره به جوانی های غیاث برمی گردیم که در ماشین مادر هاله می نشیند و کیف را به او می دهد که هاله و آهی را از زندان بیرون بیاورد. بعد هم از ماشین بیرون می زند. دخترش را روی دوش می گیرد و در افق محو می شود.

در سکانس بعدی جهانِ نمدزن (خداشناس) را می بینیم که روی زمین نشسته و گریه کنان دیالوگ می گوید، ماموران کلانتری هم بدون هیچ حرکتی کنار آنها ایستاده اند. بعد از صحبت لعیا زنگنه و برادرش بهادر (واشقانی) باز هم غیاث با نریشن هایش بازمی گردد و آن روز را روز بند می نامد و روزهای بعدش را باز شدن دستبند و آزادی. در سکانس بعدی هم آهی و هاله به استقبال پدر آهی رفتند و آزادش کردند.

نقطه طلایی: غیاث لحظه ای که پیکر بی جان همسرش را می بیند خیلی شدید جا می خورد. دیرباز در این صحنه خوب بازی کرده و به خوبی ترس را می توان در چهره اش دید.

درباره شخصیت ها: غیاث از این جا به بعد متحول می شود. کیف طلافروشی را پس می دهد تا خواهر و دامادشان آزاد شوند. قاتل پدرش را می بخشد و به طور ناگهانی یک پدر نمونه و مرد زندگی می شود.

میزان پیشرفت داستان: باز هم خیلی تند. در همین ده دوازده دقیقه اختر می میرد، آهی و هاله از زندان آزاد می شوند، جهان و دایی هاله زندانی می شوند. پدر آهی از زندان آزاد می شود و دختر غیاث هم به سرعت رشد می کند!

جملات قصار: غیاث به طاهره خانم: «کار کی بود؟ کجا بردنش؟» طاهره خانم: «پیش ستاره ها»، غیاث: «پایین اون پله ها تصمیم گرفتم ذلیل نباشم. قدم از قدم برنداشتم، غیاث کجا و ذلیلی کجا؟ پایین اون پله ها وایسادم. قدم از قدم برنداشتم تا دزد نشم، نشدم.» بهادر: «می خواستم برات جون بدم، پا بدم، دست بدم.» انوشه: «ولی دست گل به آب دادی، دردت به جونم.»

10 دقیقه سوم؛ پیچاندن هاله

غیاث همچنان در حال تعریف کردن قصه و جلو بردن آن است و از شبی برفی می گوید که به دیدن الهام (کیانی) رفته. الهام برای غیاث استراحت مطلق تجویز می کند و سعی می کند او را از خودش دور کند اما غیاث می گوید که برای حلالیت آمده و این روزها تنهاست و خیلی ها باید حلالش کنند.

بعد از سخنرانی غیاث، الهام اعلام می کند که خیلی دیر آمده. سکانس بعدی غیاث وقتی به خانه برمی گردد، آهی را می بیند که روی تخت نشسته و برخلاف انتظار خبری از هاله نیست. اول بحث یک خاطره قدیمی از هاله و غیاث تعریف می کنند. غیاث موقعیت شغلی که از طرف آهی به او پیشنهاد می کند را نمی پذیرد و به او می گوید به خانهب رود و به زندگی اش برسد.

باز پلان دیگری از غیاث و دخترش را می بینیم که در مورد خوب شدن رابطه خودش با هاله می گوید. نقش یک پدر سرد و گرم چشیده را بازی می کند و از گذشته می گوید و به آینده امیدواری می دهد. پلان هایی که پر است از پندهای اخلاقی و دیالوگ های گل درشت!

نقطه طلایی: گفتگوی غیاث و الهام بعد از سه سال که البته مثل مذاکرات اولیه ژنو بی نتیجه می ماند و ختم به خیر نمی شود.

درباره شخصیت ها: با وجود اتمام سریال آهی همچنان به دنبال دوستی کردن با غیاث است. البته تلاش هایش آنطور که خودش انتظار داشت جواب نمی دهد ولی می تواند غیاث را نرم تر کند،هم نسبت به خودش و هم نسبت به هاله.

میزان پیشرفت داستان: نسبت به دیگر بخش های این قسمت قصه خیلی کمتر جلو می رود و این بخش از سه گفتگوی طولانی تشکیل شده. غیاث و الهام، غیاث و آهی و غیاث و دخترش که دیرباز در این آخری برخلاف دوتای قبلی، متکلم وحده است.

جملات قصار: «یه خرده خسته ام، یه خرده مریض، یه خرده دمق، یه خرده فلان»، «آدم وقتی تنها می مونه بوی نا می گیره دخترخاله!»، «حالا که کفِ دستم، می خوای دغم کنی، داغم کن!»، «همه جوونی باباتو هاله خیسش نکرد، خودمو اشتباهاتم هم سیل بودیم.»

10 دقیقه چهارم: غیاث اسدخان می شود

در سکانس بعدی باز هم صحنه ای دیگر از متحول شدن غیاث را می بینیم. او روی سجاده نماز نشسته و تسبیحش را دور مهر می گذارد و طاهره خانم هم از دیدن این صحنه قند در دلش آب می شود.

این ذوق و شوق چند ثانیه ای ادامه دارد. در سکانس بعدی صدای طاهره خانم را روی تصاویر و قاب عکس های قدیمی می شنویم که قصه ای قدیمی را برای الهام تعریف می کند. صدای بنان پخش شد و الهه ناز بر صدای طاهره خانم قرار گرفت. طاهره خانم ماجرای شوهر کردنش و داستان اسدخان معمار را برای نوه اش تعریف کرد. بعد هم غیاث را با شوهر خدابیامرزش قیاس می کند! بعد هم از الهام خواستگاری می کند و می گوید که غیاث می شود اسد خان معمار ثانی که بعدها می شود قصه آن را برای نوه اش تعریف کرد. بعد هم تصویر کات می خورد به تصویر غیاث و دخترش که همچنان روی صندلی نشسته اند.

غیاث از دخترش می پرسد بلند شوند قدم بزنند یا نه که دخترش نچ گویان مخالفت می کند اما با این وجود بلند می شوند و دنبال هم در همان پستی و بلندی ها حرکت می کنند و صدای رضا صادقی و تیتراژ پایانی بلند می شود. کنار تصویر نوشته می شود، «تمام شد». به همین سادگی.

نقطه طلایی: اگر نقطه طلایی منظور نظر کارگردان و نویسنده را بخواهیم دریابیم، می شود همان بحثی که غیاث روی سجاده نماز نشسته و به مادربزرگش می گوید قبله از کدام طرف است. (چند قسمت پیش و زمانی که طاهره خانم برای اولین بار به خانه غیاث در خارج از تهران رفته بود، وقتی نازش پرسید قبله از کدام طرف است، او نمی دانست) اما این پلان خیلی گل درشت تر از این حرف هاست و یک جورهایی نچسب از آب درآمده است.

درباره شخصیت ها: کاراکتر غیاث مظهر تحول شد و همه چیز از همان سکانسی که پله های اضطراری بیمارستان را پایین آمد شروع شد. به جز او شخصیت الهام هم با رهنمون های مادربزرگش احتمالا قانع می شود که زیر یک سقف زندگی کنند. مابقی شخصیت های اصلی مثل هاله، آهی، انوشه و ... هم کلا معلوم نمی شود چه بلایی سرشان می آید!

میزان پیشرفت داستان: در این بخش هم بیشتر زمان سریال به صحبت های طاهره خانم و خاطره گویی اش می گذرد اما چیزی که به مخاطب القا می شود این است که او نوه دختری اش را قانع می کند با پسرخاله اش ازدواج کند تا هر دو نفرشان عاقبت به خیر شوند.

جملات قصار: طاهره خانم: «فلان و بیسار گفتن های جاهل های مو موس کن آنقدر بالا گرفت تا پدر دختر با دل خون دست خانواده اش را گرفت و از آن محل برد.»

جمع بندی نهایی

طبق معمول قصه های ایرانی انتهای این سریال هم جوری تمام شد که کل یوم شخصیت ها ختم به خیر شدند، آدم بدها به زندان افتادند، شخصیت خاکستری قصه هم به رنگ روشن گروید! البته موردی که پشت بام تهران را از دیگر سریال های وطنی جدا می کرد، این بود که بعضی از شخصیت های قصه کلا رها شدند و تکلیف شان مشخص نشد، علی الخصوص زوج آهی و هاله که بخش عمده ای از سریال روی رابطه عاطفی این دو نفر شکل گرفته بود و ناگهان از انتهای داستان بدون هیچ توضیحی حذف شدند.


منبع: برترین ها


ویدیو مرتبط :
ابی در یکی از پشت بام های شهر تهران!